اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق
اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق

داستانی صرفا جهت یاد آوری

در دانشگاه استاد مشغول درس دادن است شهرام دانشجو طنبل و بی خاصیت دیربه کلاس  میرسد از قرار معلوم شرط استاد با بچه های کلاس این بوده که اگر کسی دیر بیاید حق ورود به کلاس را ندارد اما شهرام با جسارت تمام وارد میشود تق تق سلام استاد!

استاد منصوری که با نگاهش می فهماند حق ورود به کلاس را نداری 

جواب سلام سر بالای میدهد شهرام قدم اول را که نزاشته استاد میگوید کجا! قرار ما چه بود؟

تمام بچه های کلاس منتظرن تا ضایع شدن شهرام را ببینند اما شهرام فی الفور جواب میدهد:

آمده ام آمدن ای شاه پناهم بده دور ملان از درو راهم بده! استاد تورو خدا

گویی کلاس منفجر میشود حتی استاد منصوری هم خنده اش میگیرد و به شهرام میگوید بیا تو خوشمزه شهرام هم سریع داخلش میشود و جایی در اخر کلاس برای خودش انتخاب میکند در بین راه جواد پاییش رو جلوی شهرام می اورد تا سکندری بخورد اما نمیخورد و پسگردنی محکمی نثار جواد میکند!

از عکس های به دیوار زده شده کلاس  معلوم است کارگاه تاریخ است.

 شهرام نگاهی به حمید میکند با ذوق میگوید :

چطوری عشقم؟

حمید : ضر نزن بزار گوش کنم دوباره میندازمون بیرون آبرومون جلو دخترا به فنا میره !

شهرام : باشه باشه تو فقط خودتو ناراحت نکن برای بچه ضرر داره یه وقت!

استاد منصوری در مورد تاریخ اسلام صحبت میکند و در مورد جهل اعراب قبل از اسلام و زحمت های پیامبر رحمت حرف میزند استاد میگوید :

آن موقع عرب ها برای آمدن باران مجلسی می گرفتند در آن تعدادی هیزم به دنب گاوی می بستند و آتش         می زند گاو بیچاره از فرط سوزش نعره میکشید و خودش را به درو دیوار میکوبید تا هلاک شود  و آنها این را نوعی شبیه سازی رعد و برق می شماردند و باخودشان خیال میکردند که  خب ما صدایش را دراوردیم شاید ابرها هم گول بخوردند و بارانش را باریدند.

 

 

 

 چشم ها همه با استاد منصوری دوخته شده بود که یک لحظه شهرام طبق معمول جو کلاس را عوض میکند و میگوید:

استاد بابا اینا با صاحاب گاوه مشگل داشتن اونوقت الکی مینداختن گردن بارونو از این جور چیزا!

برای بار دوم همه بچه ها میزنند زیر خنده اما دوباره استاد منصوری با حرف های جدیش کلاس را آرام میکند

استاد : اینکه به پیامبر اسلام میگویند پیامبر رحمت و یا اینکه خیلی ها معجزه بزرگ  ایشان رو فراتر از قرآن میدانند آن رشد و ترقی  بود که برای عرب جاهلی به وجود  آورد همه به خاطر آنچه که بود و آنچه که شد.

همین لحظه یکی از دختر های ردیف جلو کلاس دستش را بلند میکند و میگوید :

استاد بهتر نیست بگوییم : انچه که نبود و آنچه که شد

همین لحظه زنگ میخورد و شهرام از جایش پریده و به سمت استاد می اید میگوید استاد حاضری من را بزنید لفطا

 

 

 

 

                

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد