اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق
اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق

مطلب 9 خدای شدن

خدای شدن                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                             قال الله فی محکمه کتابه: والله عزیز ذوانتقام     ( سوره ال عمران آیه چهرم)

                                                                                                                                                                                                                                     سوال  چه کار کنیم که انسان کامل شویم؟                                                                                                                                           جواب :اگر کسی بخواهد کامل شود باید  شبیه خدا شود ( خدای شود)  چون خدا  کمال مطلق هست والسلام .

تمام منبر ما توضیح  این جواب  است حتما میدانید  فقها و مراجع تقلید برای فتوا دادن از چند منبع استفاده میکنند  که  یکی از این منابع قران و احادیث هستند  فقها موشکافانه ریزریز کلمات  و مفردات را برسی میکنند  و پس از فهم دقیق یک یک کلمات معنای جملگی آنرا استنباط میکنند ما هم الان میخواهیم با شما دانشجویان عزیز یک استنباط  فقیهانه کنیم.

یک جمله معترضه بین پرانتز عرض کنم وقتی آدم نامه های امام زمان با یکی از فقها و مجتهدین مهم شیعی که انصافا مصنف یکی از منابع مهم روایی ماست را میبیند سخت شگرف میشود که امام زمان چگونه ایشان را خطاب میکند به شیخ صدوق ( اعلا الله مقام مه شریف) میفرماییند : شیخی و فقهیی و معتمدی چقدر خوب است انسان معتمد امام زمان باشد شیخ صدوق خوش به حالت .

اولین مفرد : کمال- تکامل-  تکمیل  هم خانواده هستند عمدتا هرجا وازه کمال را معنی کردنند آنرا با واز اتمام معنی نموده اند اما به قول استاد مطهری  در کتاب انسان کامل (صفحه 14)   در بیان ایه  چهارم سوره مائده میفرمایند                                                                                                           اینجا یک سؤال مطرح است که اصلا معنی (کامل) چیست؟ انسان کامل یعنی چه؟
در زبان عربی دو کلمه نزدیک به یکدیگر نه عین یکدیگر داریم و ضد این دو کلمه یک کلمه است، یعنی آن کلمه گاهی در ضد این به کار می رود و گاهی در ضد آن. در فارسی حتی خود آن دو کلمه را هم نداریم، یعنی به جای آن دو کلمه، فقط یک کلمه داریم، آن دو کلمه عربی یکی "کمال" است و دیگری "تمام". گاهی در عربی "کامل" گفته می شود و گاهی "تام" و در مقابل هر دو "ناقص" گفته می شود، (چنانکه در فارسی اینچنین می گوییم:) این کامل است و آن ناقص، این تام است، تمام است و آن دیگری ناقص.
در یک آیه از قرآن کریم هر دو کلمه آمده است: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی؛ (امروز) دین شما را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام کردم.» (مائده/ 3). نفرمود: اتممت (علیکم) دینکم، و همچنین نفرمود: اکملت لکم نعمتی، می گویند اگر چنین گفته بود از نظر دستور زبان عربی درست نبود.
حال فرق این دو کلمه چیست ؟ ما اگر فرق این دو را نگوییم، نمی توانیم بحثمان را شروع کنیم، یعنی شروع بحث ما، از دانستن معنی این دو کلمه است. "تمام" برای یک شیء در جایی گفته می شود که همه آنچه برای اصل وجود آن لازم است، به وجود آمده باشد، یعنی اگر بعضی از آن چیزها به وجود نیامده باشد، این شیء در ماهیت خودش ناقص است، (به طوری که) می توان گفت که وجودش کسر برمی دارد: نصفش موجود است، ثلثش موجود است، دو ثلثش موجود است، و از این قبیل.
مثلا ساختمان یک مسجد که براساس یک نقشه ساخته می شود احتیاج به یک تالار دارد، تالار هم احتیاج به دیوار و سقف و درب و شیشه و (ملزومات دیگر) دارد. وقتی همه آن چیزهایی که این ساختمان احتیاج دارد که اگر آنها نباشد، نمی توان از ساختمان استفاده کرد فراهم شد، می گویند: ساختمان تمام شد. برای نقطه مقابل این کلمه، کلمه ناقص را بکار می بریم. اما کمال در جایی است که یک شیء بعد از آنکه "تمام" هست ، باز درجه بالاتری هم می تواند داشته باشد و از آن درجه بالاتر، درجه بالاتر دیگری هم می تواند داشته باشد. اگر این کمال برای شیء نباشد باز خود شیء هست، ولی (با داشتن این کمال)، یک پله بالاتر رفته است.
کمال را در جهت عمودی بیان می کنند و تمام را در جهت افقی. وقتی شیء در جهت افقی به نهایت و حد آخر خود برسد، می گویند تمام شد، و زمانی که شیء در جهت عمودی بالا رود، می گویند کمال یافت.
اگر می گویند: "عقل فلان کس کامل شده است" یعنی قبلا هم عقل داشته، اما عقلش یک درجه بالاتر آمده است، "علم فلان کس کامل شده است" یعنی قبلا هم علم داشت و از آن استفاده می کرد ولی (اکنون) علمش یک درجه کمالی را پیموده است. پس یک انسان تمام داریم که در مقابل انسانی است که از نظر افقی ناتمام است، یعنی اصلا نیمه انسان است، کسر انسان است، مثلا ثلث یا دو ثلث انسان است و به هر حال، انسان تمام نیست، و انسان دیگری هم داریم که انسان تمام هست ولی انسان تمام، می تواند کامل باشد، کامل تر باشد و از آن هم کامل تر باشد، تا به آن حد نهایی نهایی که انسانی از آن بالاتر وجود ندارد (برسد) که او را "انسان کامل کامل" که حد اعلای انسان است می نامیم.

خب پس معنای کمال رو هم فهمیدیم اما کلمه دوم خدا :

معنی واژه " خدا " در لغت نامه ها

فرهنگ دهخدا:
[
خُ] [اِخ] نام ذات باری تعالی است همچو " اله " و " الله " [برهان قاطع ] [ آنندراج ] [ ناظم الاطبا]. در حاشیه برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه اینچنین آمده است: پهلوی متاخر xvatāy ، پهلوی اشکانی xvatādh ، پازند " xvadāi هوبشمان ص54 "" مسینا 139: 2 ". بعضی این کلمه را از اوستایی xvadhāya [hudhāya ]، مشتق دانسته اند و نولدکه به حق در این وجه اشتقاق شک کرده ، چون خدای فارسی و خواتای پهلوی به کلمه xwatāya یا xwatādha اقرب است و آن هم با سانسکریت svatas+āyi[از خود زنده] یا سانسکریت svatas+ādi[از خود آغاز کرده ] رابطه دارد ...

فرهنگ معین :
[=
خدای ، پهـ xvatāy ] 1 - آفریدگار جهان ، الله 2- مالک صاحب ....

غیاث اللغات :
/
بالضم / بمعنی مالک و صاحب. چون لفظ خدا مطلق می باشد برغیرذات باریتعالی اطلاق نکنند مگر در صورتی که چیزی مضاف شود چون کدخدا و ده خدا و گفته اند که خدا به معنی خود آینده است چه مرکب است از کلمه خود و کلمه آ که صیغه امر است از آمدن و ظاهر است که امر بترکیب اسم معنی فاعل پیدا میکند وچون حقتعالی بظهور خود به دیگری محتاج نیست لهذا بدین صفت خواندند ( از رشیدی و خیابان و خان آرزو) و در سراج اللغات و نیز از علامه دوانی و امام فخرالدین رازی نیز همین نقل کرده اند.

(
همچنان که مشاهده میشود در زمان های قبل از حضرت علامه دهخدا تقریبا برخورد به لغت مثل دیگر شاخه های علوم غیر فنی و غیر قابل استناد است و از این حهت آوردم که نگرش رو بنایی و غیر ساخت نگر قدما را در پرکاربرد ترین مطالب ( دینی ) مشاهده و قیاس نمایند آنجایی که می گوییم نظرات گذشتگان در تبیین بسیاری از مسایل علمی غیر قابل استناد است بر ما ایراد نباشد.از دیگر سو متاسفانه لغت شناسان نه واقف به جامعه شناسی ادیان بوده اند و نه از این تخصص ها سود برده اند.)

*- نقبی در گذشته

قبل از ورود به مطلب ذکر این نکته بایسته است که در نامیدن حضرت حق ، به یک نام اکتفا نمی گردد گاه ما خداوند را به نامی که او خود ، خود را نامیده است مینامیم مانند کلمه شریف " الله " در قران و یا اورمزد و اهورا و ... در دین زرتشتی و گاه از یکی از صفاتش سود می بریم مانند " خالق " و ... 
گاه این اسامی جامد ند و گاه مشتق . گاه خاصند و گاه عام.گاه ذاتند و گاه معنی و ...

در بین ایرانیان از قدیم اسامی متعددی برای نامیدن خدایان ( در زمان هایی که اعتقادات دینی بر مبنای چند خدایی استوار بود) و بعد ها خدا معمول بوده است:

زمان باستان ( baga ) اوستایی ( baγa ) پارتی ( baγ ) 

از آنسوی تاریخ تا امروز شکل " بغ " محفوظ و مورد استفاده است و اتفاقا جزو کلمات خاموشی گزیده اما فراموش نشده است.
زندگی با طراوت و زیبای خیره کننده آن در واژه های " بغداد " ، " بغاوند" ، " بغدخت" ، " بغپور" ، " بغستان" ، " بغلان "و ... تماشایی است. از پشت خاکستر قرون چونان دماوندی یله درآغوش ماه ومه.

*- و اما " خدا" 

دیدیم که گذشتگان این واژه را مرکب از دو جز " خود و آ" و در زمان های متاخرتر بر گرفته و بر ساخته از svatas+āyi[از خود زنده] سانسکریت و باز در همان معنی گرفته اند و این به زعم ما معنی ظاهر و ارجاع آن به گذشته است و در زبان شناسی علمی روش نیکی به شمار نمی آید.

ما بااین دید به عقب بر می گردیم که در برهه ای از تاریخ یا بدلیل نا کار آمدی خصایص اختصاص به خدایان قدیم تر ( دقت شود که در این زمان هنوز اثری از اسلام و تعالیم روشنگر آن در میان نیست) که با تغییرات در زمینه های مختلف اجتماع حاصل شده است ( مانند سرنوشتی که مهر در تاریخ اروپا و رم پیدا کرد) و یا غلبه اندیشه ای یا با جوهر قوی تر ( مانند اسلام ) و یا سیاستی دیگر ( مانند تسخیر منطقه ای توسط اقوام دیگر) به وقوع پیوسته باشد که اسما مصطلح برای نامیدن آفریننده رو به خاموشی و واژه جدیدی ( نه لزوماخلق الساعه) کم کم جایگزین آن شده است.

واژه نزدیک به " خدا " که در ادیان ایرانی مطرح است واژه " اهورا مزدا " و یا " مزدا" می باشد.
 
بحث اشکال اهورا ، مزدا ، اهورا مزدا ، مزدا اهورا و تقدم و تاخر تاریخی و قدرت آفرینندگی هریک و اینکه از هم جدا ویا در حکم یک اسم هستند بحثی مفصل و خارج از حوصله این گفتار  است
"
مزدا " متشکل از دو جزء " مز و دا " می باشد.
-
بخش نخست : [maz ] [مز] به معنای بزرگ ، برجسته و عالی می باشد و شاید به عربی بتوان گفت همان معنی " اکبر " را افاده می کند.
-
بخش دویم : [ dā ] [ دا ] و [ da ] [ دَ ] به هر دو شکل در اوستا و متون اوستایی بکار رفته ( به صورت ādā هم کاربرد دارد) و معنی خرد و هوش و اندیشه را میرساند.

در این صورت معنی تحت اللفظ میشود "خرد و دانایی بزرگ" و از آنجاییکه در ادیان یکتاپرست خداوند مظهر عقل کل است معنی مزدا میشود " خداوند و آفریننده یزرگ"

در اوستا کلمه ای به صورت [ daman ] در همان معنی خرد و و گاه بینایی و فرزانگی کاربرددارد که باز خود از دو بخش [ da ] و [ man ] تشکیل شده و [ man ] در معنی مینوی و بهشتی و روانی کاربرد داشته و کلمه پرکاربرد " منش " یادگاری از همین کلمه و ترکیب manas paoiry در معنی بزرگترین نیروی مینوی کاربرد وسیع دارد.

واژه دیگری که اوستا و فرهنگ باستان کاربرد فراوان دارد واژه [ hu ] در معنی نیک و خوب می باشد. در حقیقت این واژه همان واژه خوب امروزی است که بنا بر اصول زبان شناسی " ه یا ح " به " خ " تبدیل شده و این نوع تبدیلات در تاریخ زبان شایع و اختصاصی تنها پارسی نیست.
 
این واژه در اوستا به معنی زایندگی و باروری هم میباشد که ریشه نوشابه معروف زرتشتی ها " هوم " محسوب میگردد.)
به چند مثال از کاربرد این واژه در ساخت کلمات جدید توجه کنیم : 

Hu-kereta
به معنی خوش ریخت و خوساخت و خوش هیکل )
Hu-xrata 
خوش فکر و خردمند - xrata به معنی خرد و عقل استو در اوستا خرد و هوش و عقل و دانایی واندیشه و فکر دارای کلمات مستقلی هستند که کاربرد شان با هم متفاوت میباشد.)
Hu- nara
به معنی هنر امروز و صورت تحت اللفظ " نرینه و مرد خوب " میباشد.)

حال که با چند کلمه اوستایی آشنایی پیدا کردیم خوب است به کلمات زیر دقت کنیم:

Hu
δāwaňha  تقریبا δ=th ) با تلفظ هوذاونگه و به معنی خرد بزرک و دادگر و بسیار نیک اندیش
Hu
δāta به معنی جان و روان بسار نیکو
Hu
δāman دارنده خرد و دانایی و بسیار آگاه 

عنایت داریم که بخش مشترک این کلمات همان [ Huδā ] در معنای خرد خوب و عالی می باشدو این واژه در سیر تاریخی خود با تبدیل " ه " به " خ " به صورت [Xuδā ] و تبدیل" δ " به " T " ( که در تبدیل کلمات اوستایی امری رایج است ) به شکل [Xwtā ]( پهلوی) و بعد ها با تبدیل رایج " T "به " d " به شکل امروزی
یعنی [Xudā ] [ خدا ] در آمده است.
و افاده همان معنای مزدا را دقیقا با همان قالب زبان شناخی می کند.

اما این صرف شرح الاسمی بود در چندی که   ما عمدتا  قدرت رسیدن به معنای واقعی کلمات رو نداریم  به تعبیر منطقیون حد تام معانی آن هم اسمی که برای موجود نامحدودی چون خداست بلاخره باید یک تناسبی بین تسمیه و مسمی باشد خدا در اصطلاح عبارت است از:

نداشته باشد و همه مخلوقات آفریده او باشند و او نه اولی داشته  و نه آخری داشته باشد

یعنی موجودی کامل که علم و قدرت و حیات او بی نهایت بوده و او ازلی و ابدی باشد

به زبان خودمان همه چیز را می داند  و بر همه چیز توانا است و هیچ نقص و عیبی نداشته و همه کمالات را دارا باشد

او علاوه بر صفات بالا رحیم و مهربان و عادل و حکیم است و همه زیبایی ها را دارا بوده و دامن او از هر آلودگی منزه است .

مرگ و نابودی بر او راه نداشته و هیچ شبیه و مانندی ندارد و و به چشم دیده نمی شود او در همه زمانها و مکانها حضور دارد و چیزی از او خالی نیست نسبت او به همه چیز یکسان است.

نمی توان گفت که  خدا در این مکان خاص حضور ندارد او در همه مکانها حضور دارد ولی نه به این معنا که او در یک مکان جای بگیرد

همه مخلوقات را او نگه می دارد نه به این معنا که مخلوقات در او جای گرفته باشد او با هر چیزی همراه است نه به معنای همراهی هایی که مالوف انسانها ست . او از هر چیزی جداست نه به معنای آن جدایی که ذهن انسانها با آن آشناست .

او چیستی ندارد  نمی توان گفت که او چگونه است و ماهیت او چیست ؟ چرا که او موجودی است بی نهایت و ما ماهیت چیزهایی را درک می کنیم که محدود و متناهی باشند. ذهن انسان نمی تواند او را تصور بکند مگر همین تصوری که الان داریم( یعنی همین جملاتی که الان می گوییم ) .

کسی او را نیافریده است و او همیشه بوده و خواهد بود  . خدا فکر نمی کند و نیازی به فکر کردن ندارد و کسی به فکر نیاز دارد که چیزی را نداند .

او از جنس ماده و روح و فرشته و نور و .... نیست بلکه او جنسی ندارد  او موجودی کامل است و ذهن انسان هر تصور و شکلی را برای او در نظر بگیرد غلط است و حقیقت ندارد.

او به همگان علم حضوری دارد و علم حصولی مال مخلوقات است . خدا ذهن و حافظه و ... ندارد بلکه او علام علی الاطلاق است .

او وقتی چیزی را می آفریند نیاز به فکر و طرح و .... ندارد  او نیاز به مشاور و وزیر و منشی و شریک و ... ندارد

آفریدن یک مورچه و  یک فیل و یا یک انسان و یا هزاران کهکشان برای او یکسان است .

هیچ چیزی با او همراه نیست با اینکه او همه موجودات را در برگرفته است 

هر صفت خوبی که باشد او آن را داراست و هر صفت بدی که باشد دامن او از آن منزه است .

او به همه موجودات قبل از آفرینش آنها علم داشته و در آفریدن چیزی نیازی به ماده اولیه ندارد.

او در افعال خود اختیار کامل داشته و هر کاری را بخواهد انجام می دهد و هرچیزی را بخواهد محو و نابود می کند .

او را به طور کامل نمی توان شناخت و هر کس به اندازه ظرفیت خودش به او معرفت دارد .

آفریده شدن مخلوقات توسط او به معنای این نیست که مخلوقات از او جدا شده واز او صادر شده باشند مانند صدور مخلوقات از یکدیگر .

وجود او وجودی بسیط بوده وتجزیه وترکیب بر او راه ندارد

این  همه معنای ناقصی از خدا بود این خدا کمال مطلق است یعنی هیچ نقصی ندارد و تمام کما هست حالا اگر میخواهد کسی متکامل شود باید شبیه ایشان شود .

در آیه ای که طلعیه صحبت هایم خواندم ایه   چهرم سوره ال عمران بود که خدا هم عزیز هست و هم  ذو انتقام   در عین عزیز بودن ذو انتقام هست    که برای تکمیل صحبت هایم شما رو به مقاله بهدی دعوت میکنم  که   :                                                                                      عزت یعنی چه      ؟                                                                                                                                                                                                     ذو اتقام بودن یعنی چه؟                                                                                                                                                                                                            و جمع این دو چگونه هست ؟

و ما که میخواهیم برای رسیدن به کمال خدایی بشویم  حد و مرض این اللهی شدن چگونه هست ؟

 

 

                                                                        والحمد الله رب العالمین 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد