اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق
اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق

داستان از نوع داستان های پدربزرگی : داداش من چوب خودمو خوردم نه کس دیگه ای


Image result for ‫پدربزرگ و نوه‬‎                                          میگن قدیما یه  آقا یوسف بود تو کار شیر  به قول معروف گاو داری داشت آدم منصفی هم بود  تمام مردم شهر هم  ازش شیر میخریدن   اما خانومش  همیشه شیر ها رو  با آب قاطی میکردو به مردم قالب میکرد  آقا یوسفم  هیچ وقت حریف خانومش نمیشد بلاخره روزگار گذشتو اقا یوسف  ما با همین قاطی کردن ها  حسابی  پول دار شد  طوری که  هیچ مزرعه ای جای گاو هاشو نداشت به خاطر همین گله گاو ها رو می بردن دشت و صحرا تا هم خوب بخورن هم باعلف های تازه شیرشون بهتر بشه  با کلی چوپان اینا اما یه روز ناغافل سیل میادو تمام گله گاو ها رو با خودش میبره وقتی به آقا یوسف میگن تمام سرمایت به بادفنا رفت یه جمله میگه که هنوز که هنوزه مردم اون شهر این جمله رو پیش خودشون نگه داشتن  آقا یوسف گفت : تمام آب های که تو این چند سال خانومم قاطی شیر ها کرد تبدیل به سیل شدو تمام سرمایم رو با خودش برد به خاطر همین من چوب خودمو خوردم نه کس دیگه ای

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد