اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق
اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق

یاداشت سی هم : تلنگر

Image result for Regret                                                           کلا تلنگر چیز خوبه اینکه آدم بعضی وقتا به خودش بخوره ببینه کجاست چکار میکنه اصن کجا می خواد برسه به یکی از طلبه ها گفتم چی شد آخوند شدی ؟ گفت تو یه مجلسی داشتم میرقصیدم یهو به خودم اومدم  به خودم گفتم این مسخره بازی ها چیه  اومدم مسجد چند وقت بعد هم طلبه شدم اول شاید باهم خندیدم ولی بعدا که فکر کردم دیدم چقد حرفش رو حساب کتاب بود. وقتی تو تاریخ نگاه کردم  دیدم خیلی از آدم های بزرگ تاریخ بودن که با یه تلنگر زندگیشون عوض شده مثلا فضیل بن عیاض

فضیل بن عیاض ، یکی از دزدان معروف بود. کاروانها را مورد دستبرد قرار می داد و با نهایت زبردستی ، اموال مردم را به غارت می برد. کاروان هایی که از منتطقه ی سرخس می گذشتند ، تمام مراقبتهای لازم را به کار مر بردند که به چنگ فضیل گرفتار نشوند.
این راهزن خطرناک ، به دام عشق دختری افتاد و تصمیم گرفت شبانه خود را به خانه ی معشوقه ی خود برساند و از وصل او کامیاب شود. نیمه شب ، از دیوار خانه ی دختر بالا رفت ولی هنوز ، قدم به خانه ی او نگذاشته بود که آهنگ دلنشینی از خانه ی مجاور شنید. گوش فر داد ، مردی قرآن
می خواند و به این آیه ی شریفه رسیده بود :
اَلَمْ یَأن للَّذینَ ءامَنوُا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللهِ ***سوره حدید ، آیه 16
یعنی : آیا هنوز وقت آن نرسیده که دلهای مردم با ایمان با یاد خدا خاضع و خاشع شود ؟.
شنیدن این آیه ، چنان تحولی در درون فضیل به وجود آورد که بی اختیار گفت :
خداوندا ! وقت آن رسیده است ؛ و فوراً از دیوار پایین آمد و از گناهی که در نظر داشت چشم پوشید.
همین تذکر سبب شد که فضیل از تمام آلودگی ها ، خود را نجات دهد و دست از دزدی و گناه بشوید . در همان شب که این دگرگونی در درون فضیل پدید آمده و او را سرگردان و منقلب ساخته بود ، گذرش به کاروانسرایی افتاد که کاروانی در آن فرود آمده و بار انداخته بود.
فضیل در گوشه ای خزید و سر به گریبان ، بر گذشته ی پرگناه خود افسوس می خورد. در آن حال شنید که کاروانیان درباره ی ساعت حرکت سخن می گویند.
یکی از کاروانیان می گفت : رفقا ! امشب حرکت نکنید و بگذارید هوا روشن شود ، زیرا به قرار اطلاع ، فضیل بر سر راه است و خطر او قافله را تهدید می کند .
سخن اضطراب آمیز کاروانیان ، آتشی در دل فضیل برافروخت و از اینکه جنایات او ، این چنین مردم را مضطرب و پریشان ساخته به شدت متأثر شد و بی اختیار از جا برخاست و گفت :
مردم بدانید من فضیل بن عیاضم و آسوده خاطر باشید که دیگر فضیل دزدی نمی کند و سر راه را بر کاروانیان نمی بندد. او به درگاه خدا بازگشته و از گناه خود توبه کرده است. ***
آنچه این مرد را از گناه باز داشت و سرنوشت او را تغییر داد ، یک یادآوری بود ، ولی او دارای اعتقادات و ایمان ضعیفی بود که آن یادآوری توانست در دلش اثر بگذارد و در او تحول و دگرگونی پدید آورد.

نظرات 3 + ارسال نظر
داود جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 12:08 ب.ظ

داداش این عکس هات خیلی قشنگه دمت گرم

خوش نویس جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 12:07 ب.ظ

یواش یواش داریم جذب وبتون میشیم خخخ

سلامت باشین

سعید جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 12:05 ب.ظ

باز هم سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد