گاهی انسان یک حصبه میگیرد یک بیماری میگیرد همه معلوماتش از یادش میرود اما جریان مرگ نظیر حصبه و بیماریهای دیگر نیست لذا در تلقین میّت الفبای دین را تلقین میکنند, در سؤالات قبر هم الفبای دین را از ما می پرسند دیگر مسئله ترتّب و شبهه ابنکمونه و برهان صدّیقین و اینها را سؤال نمیکنند که, خدایت چه کسی است؟ که هر مسلمانی میداند, دینت چیست؟ کتابت چیست؟ پیغمبر کیست؟ امامانت کیست؟ هر مسلمان شناسنامهای هم اینها را میداند اما همهٴ اینها با مرگ از یاد آدم میرود مگر کسی یادش است که بگوید دینِ من اسلام است یا بگوید کتابِ من قرآن است مستحضرید در چه تلقین, چه در سؤال قبر این الفبای دین را از ما سؤال میکنند اگر کسی جواب نداد باید عذاب بشود به آتش, خب چطور میشود که از ما سؤال میکنند امامت چه کسی است و ما یادمان نباشد و در جواب بمانیم یا پیغمبر شما چه کسی است ما یادمان نباشد؟ امروز که زندهایم زبان که در اختیار ماست هر چه خواستیم میگوییم اما وقتی فردا مُردیم زبان در اختیار مَلکات ماست ما اگر خدای ناکرده اهل عمل نبودیم وقتی از ما سؤال کردند «مَن نبیّک» یادمان نیست. «ما دینک, ما کتابک, مَن امامک» یادمان نیست. برخی ها بعد از عذاب آن طوری که در روایات ما آمده تازه به یادشان میآید میگویند پیغمبر من کسی است که قرآن بر او نازل شده هنوز نام مبارک حضرت یادش نیست این است که پشت سر هم میگویند به یاد اینها باشید چه در نماز, چه در غیر نماز برای اینکه آنقدر با هویّت ما هماهنگ بشود که فشار مرگ نتواند اینها را از یاد ما ببرد , هیچ چیزی از این علوم که در دنیا آموخته ایم با مرگ همراه ما نمیآیند گاهی یک حادثهٴ ضعیفی آدم را به بیماری فراموشی مبتلا میکند چه رسد به تامّهٴ موت این است که باید ملکه بشود صبح و شب و روز دائماً انسان به یاد حق باشد برای همین است «وَحالی فی خِدْمَتِکَ سَرْمَداً» همین است در دعای کمیل ما را این چیزها یادمان میدهند.
قرآن کریم زندگی انسان های را نقل میکند که برای حفظ دین از هر خطری استقبال میکردند و میپذیرفتند گاهی این افراد را به زندان تهدید میکردند اینها میفرمودند: ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی﴾[1] گاهی اینها را به کهف و غار تهدید نمیکردند ولی خودشان کهفی میشدند شعارشان این بود «رب الکهف أحبّ الیه ممّا یدعوننی» بالأخره در جریان اصحاب کهف در مسئله شرک و بتپرستی کسی کاری با آنها نداشت چون موحّد بودند به اینها آسیب میرساندند اینها هم حرفشان این بود که «ربّ الکهف أحبّ إلیّ ممّا یدعوننا»خب گاهی میگویند ﴿رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی﴾ گاهی میگویند «رب الکهف أحبّ الیه» وجود مبارک مادر موسی(سلام الله علیهما) این هم حرفش این بود «رب البحر أحبّ الیه ممّا یدعوننی» اینها میخواستند بچه را بگیرند بکُشند من میدهم به دست خدای دریا و آسمان وجود مبارک ابراهیم خلیل آن راههای خاص را به او ارائه کردند تا دستور ﴿إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾[2] رسید حرفش این بود «ربّ النحر أحبّ الیه» نحر یعنی قربانی «ربّ النحر أحبّ الیه ممّا یدعوننی» این عناوین چهارگانه و مشابه آن در قرآن کریم کم نیست گاهی انسان میگوید زندان آری ولی شرک نه, کهف آری ولی شرک نه, دریا آری ولی حرف فرعون نه, قربانی فرزند آری, ولی حرف نمرود نه, این ﴿رَبِّ﴾, ﴿رَبِّ﴾ هست که انسان را نجات میدهد.,
پی نوشت:
وقتی از یک پزشک سؤال سوال شود که انسان چرا میمیرد؟ میگوید خب این دستگاه بدن جواب میکند و در آخر انسان میمیرد حالا یا به روح معتقد است یا به روح معتقد نیست اگر به روح معتقد باشد میگوید «جان قصد رحیل کرد گفتم که مرو٭٭٭ گفتا چه کنم خانه فرو میآید»روح می گوید بدن مثل خانه است این خانه خراب میشود و من ناچارم بروم بیرون اما آنها که طور دیگر فکر میکنند جواب دیگر میدهند میگویند این روح صاحبخانه است مدّتی اینجا بود تا وسیله فراهم بکند, ابزار فراهم بکند یک خانه خوب برای خودش بسازد چون وقتی خانه خوب ساختی این خانه کلنگی را رها میکند میرود آنجا نه چون خانه فرو میآید صاحبخانه میرود بلکه صاحبخانه یک قصر دیگری در غُرف مبنیه ساخته اینجا را رها کرده این به هم میخورد این یک نگاه است مهم این است که ما بدان خانه که الان ما داخل هستیم کلنگی است موقت است در آخرت باید قصر بسازیم
از پیامبر(ص) روایت است که شخصی به نام وابصه بن معبد الاسدی نزد ایشان می آید و راه شناخت حق و باطل و خوب و بد را می پرسد: أَنَّ وَابِصَهَ بْنَ مَعْبَدٍ الْأَسَدِیَّ أَتَاهُ فَقَالَ: لَا أَدَعُ مِنَ الْبِرِّ وَ الْإِثْمِ شَیْئاً إِلَّا سَأَلْتُهُ عَنْهُ. فَلَمَّا أَتَاهُ قَالَ لَهُ بَعْضُ أَصْحَابِهِ: إِلَیْکَ یَا وَابِصَهُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ. فَقَالَ النَّبِیُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ: دَعْهُ ادْنُهْ یَا وَابِصَهُ ! فَدَنَوْتُ. فَقَالَ: أَ تَسْأَلُ عَمَّا جِئْتَ لَهُ أَوْ أُخْبِرُکَ؟ قَالَ: أَخْبِرْنِی. قَالَ: جِئْتَ تَسْأَلُ عَنِ الْبِرِّ وَ الْإِثْمِ. قَالَ: نَعَمْ . فَضَرَبَ بِیَدِهِ عَلَى صَدْرِهِ ، ثُمَّ قَالَ : یَا وَابِصَهُ ! الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّتْ بِهِ النَّفْسُ وَ الْبِرُّ مَا اطْمَأَنَّ بِهِ الصَّدْرُ وَ الْإِثْمُ مَا تَرَدَّدَ فِی الصَّدْرِ وَ جَالَ فِی الْقَلْبِ وَ إِنْ أَفْتَاکَ النَّاسُ وَ أَفْتَوْک؛ وابصه بن معبد اسدی نزد پیامبر(ص) آمد و با خود گفت: چیز از نیک و بد وانگذارم مگر از او بپرسم. پس زمانی که نزد پیامبر(ص) آمد برخی از اصحاب آن حضرت گفتند: ای وابصه نزد پیامبرخدا(ص) بیا! پس پیامبر(ص) فرمود: ای وابصه جلوتر بیا! پس من نزدیک تر رفتم. آن حضرت(ص) فرمود: آیا از چیزی که برای آن آمدی می پرسی یا می خواهی بگویم چه می خواهی از من بپرسی؟ گفت: یا رسول الله خودتان از دلم خبردهید و بگویید! حضرت فرمود: تو آمده ای پیش من تا از برّ و اثم سؤال کنی. گفت: بله. پس پیامبر (ص) به دستش ضربه ای بر سینه اش زد و سپس فرمود: ای وابصه ! نیکی و بر آن چیزی است که نفس بدان آرام گیرد و دل بدان مطمئن شود و اثم و گناه آن چیزی است که در سینه در تردید است و در قلب جولان می دهد و اگر مردم از تو فتوا و حکم بخواهند بدان حکم می کنی. (بحارالأنوار، ج ۱۷، ص۲۲۸؛ وسایل الشیعه، ج ۲۷، ص ۱۶۶)