تعامل متقابلی بین نیروهای حسّی و نیروهای عقلی وجود دارد این تقابل بین نیروهای تجربی و نیروهای تجریدی هست اگر چشم و گوش که در قلمرو حسّاند کمک خوبی برای تجربه باشد و چشم کار خودش را خوب انجام بدهد گوش هم کار خودش را انجام بدهد رهآورد خوب و مطالب خوبی به دستگاه اندیشه و فکر می دهند و در نتیجه عقل هم فعّال میشود, مجتهد میشود, مبتکر میشود, فنّاور میشود, نوآور میشود, عقل میشود «یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[1] این عقل از آن گنجینه بودن به در میآید و شکوفاتر میشود متقابلاً عقل در این نیروهای حسّی اثر میگذارد عقل تجریدی این عقل تجربی و حسّی را کمک میکند که او خوب نگاه بکند, خوب بشنود, رهاورد خوبی داشته باشد مُبصرات را در کمال امانت به عقل بسپارد مسموعات را در کمال امانت به عقل بسپارد تا عقل در تحلیل و تجزیه دچار زحمت نشود این تعامل و خدمات متقابل بین نیروهای تجربی و تجریدی همیشه هست اگر این باصره و سامعه از آن استعداد و ظرفیت استفاده کنند از قوّه به فعلیّت بیایند یعنی چشم از نظر به بصر منتقل بشود و گوش از اُذُن به سمع منتقل بشود دستاورد تجربی و حسّی خوبی خواهد داشت وقتی تجربه و حسّ خوبی فراهم کرد به عقل عطا میکند آن وقت آن عقل از قوّه به فعلیّت میآید, از وهمزدگی و خیالآلودی به در میآید میشود عقلِ مجتهدِ تجریدیِ تام دوباره آثار آن عقل تجریدی در این حسّ تجربی و مانند آن ظهور میکند این خدمات متقابل باعث میشود که این شخص به جای اینکه ناظر باشد بصیر است, به جای اینکه اُذن و صاحب اذن باشد سمیع است, به جای اینکه متوهّم و مُختال باشد میشود عاقل و متفکّر در درون هم از وهم و خیال میرهد میشود عاقل, در بیرون از نظر میرهد به بصر میرسد از اُذن میرهد به سمع میرسد قرآن کریم کفار را وقتی معرفی میکند میفرماید اینها اهل چشماند اهل نظرند نه اهل بصر اینها اهل اذناند نه اهل سمع اینها گوش دارند نه شنوایی, اینها نگاه دارند نه بینایی بین نظر و بصر فرق است اگر آن شاعر معروف گفت: