اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق
اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق

داستان یک طبیب

Image result for ‫طبیب‬‎

خدا مرحوم حاج آقا رحیم ارباب را غریق رحمت کند! من به زیارت ایشان رفتم در اصفهان. او از شاگردان مرحوم جهانگیرخان قشقایی بود. آن بزرگوار از این فحول خیلی تربیت کرد. یک ساعت که ما خدمت ایشان نشسته بودیم، تمام این یک ساعت قابل نوشتن بود؛ البته ما آن را نوشتیم. یک جمله حرف عادی ما نشنیدیم از این مرد الهی. این بزرگوار چند تا قصّه نقل می‌کرد، ما که رفتیم دیدیم بزرگواری خدمت ایشان نشسته است و محاسنی دارد و خیلی مؤدّب، با احترام، پالتویی هم پوشیده خدمت ایشان با کمال ادب نشسته سؤال می‌کند. ما نه این آقا را می‌شناختیم نه می‌دانستیم در چه زمینه‌ای صحبت می‌کنند. تا اینکه فرمایش ایشان تمام می‌شود و ایشان رفتند و نوبت ما رسید. ما در اثنای فرمایش آن آقا این جمله‌ها را شنیدیم که دیدیم مرحوم آقای حاج آقا رحیم ارباب(رضوان الله علیه) می‌فرماید که کاری به اینها نداشته باشید، اینها مظلوم هستند، اینها فعلاً ساکت هستند؛ ولی بزرگانی اینجا هستند، ما نفهمیدیم درباره چه کسی حرف می‌زنند. یکی از چیزهایی که بعدها معلوم شد مربوط به کیست، به همین شخص ایشان فرمودند اسم یکی از علمای بزرگوار اصفهان را بُرد، ما چون نمی‌دانستیم قصّه چیست، به ذهنمان نسپردیم که این عالم که بود. فرمودند فلان شخص گفت من عصر پنج‌شنبه رفتم به زیارت قبور، حالا معلوم می‌شود که محور بحث قبرستان تخت فولاد بود. من عصر پنج‌شنبه که رفتم به زیارت اهل قبور، آنجا چون قبرستان بزرگی بود از زمان صفویه و اینها وقتی حوزه علمیه باشد، بزرگانی هم باشند، عده زیادی هم سعی می‌کردند که افراد را آنجا دفن کنند، چون بعد از وادی السلام ما قبرستانی به عظمت قبرستان تخت فولاد اصفهان نداریم. همین فاضل اصفهانی و خوانساری‌ها و همه این محقّقان و صاحب کشف اللّثام اینها همه آنجا دفن هستند. ایشان فرمودند این بزرگوار گفت من عصر پنج‌شنبه و شب جمعه که رفتم به زیارت قبور، چون قبرهای فراوانی آنجا هست و بعضی از قبور فرو ریخته است، من دیدم جمجمه سری از کنار قبری بیرون آمده، من خاک‌ها را کنار بردم و این جمجمه را در آنجا دفن کردم و فاتحه خواندم و دوری زدم و آمدم منزل و شب خوابیدم، دیدم بزرگواری در عالم رؤیا به من رسیده خیلی احترام می‌کند. می‌گوید شما نسبت به من حق دارید، آبروی ما را خریدید. من گفتم شما را نمی‌شناسم، چه کار کردم؟ گفت آن کسی که سرش در راه بود و عابران می‌آمدند، پا می‌زدند و پای دیگران به آن می‌خورد آن سر من بود. شما هم آبروی ما را حفظ کردی و اینها. گرچه من استحقاق این کار را داشتم، برای اینکه در دنیا یک آدم متکبّری بودم. من باید سرم در راه باشد که دیگران پا بزنند؛ ولی شما آبروی ما را خریدی و من می‌خواهم خدمتی بکنم، من طبیب بودم و اگر کاری داشته باشید، من انجام می‌دهم. این بزرگوار در همان عالم رؤیا گفت که من که برایم روشن نیست، حالا امتحانی می‌کنم، سؤال کردم گفتم ما یک دوستی داریم این پادرد دارد مدت‌هاست در رنج است، اگر شما طبیب هستید، این دارویش را بدهید. صبح که بیدار شدم برای اینکه ببینیم این خواب درست است یا درست نیست، در همان عالم رؤیا ایشان به من گفت که یک مقدار از فلان روغن، فلان روغن، فلان روغن را بگیرید، مخلوط کنید، بمالید، خوب می‌شود. من به دوستم گفتم چنین خوابی من در عالم رؤیا دیدم حالا برای اینکه معلوم بشود که رؤیا مبشّره است، درست است، شما این کار را انجام بدهید. مرحوم حاج آقا رحیم ارباب(رضوان الله علیه) می‌فرمود ایشان رفت و این دارو را تهیه کرد و مالید و خوب شد که خوب شد. این را ایشان در گزارش به آن آقا فرمود. آن آقا که خداحافظی کرد و رفت، معلوم می‌شود که استاندار وقت بود، آمده از ایشان اجازه بگیرد که آن طرف خیابان به این طرف خیابان را ما می‌خواهیم به هم متصل کنیم، باید از قبرستان تخت فولاد بگذرد، شما اجازه بدهید که ما خیابان‌کشی کنیم. فرمود اجازه نمی‌دهم. اینجا بزرگان دفن هستند، اینجا مؤمنین دفن هستند، اینها زنده‌اند. کاری به اینها نداشته باشید.

پی نوشت 

جلسه درس تفسیر آیت الله جوادی آملی سوره مبارکه قلم جلسه سوم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد