از وجود مبارک امام رضا (سلام الله علیه) رسیده است که ذات اقدس الهی «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»،[1] درباره مؤمن آمده که «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»؛2مؤمن دست راستش راست است، دست چپش هم راست، چون با هر دو دست اطاعت میکند. کافر «کلتا یدیه شمال»، چون هم با دست چپ خیانت میکند هم با دست راست، به هر حال همین طور است او «کلتا یدیه شمال»، مؤمن «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین» است. اصحاب یمین بودن؛ یعنی اصحاب یمن و برکت، آن وقت دوباره تقسیم میکنند.
پی نوشت :
1- وسائل الشیعة، ج24، ص260
2- تفسیر القمی، ج1، ص37
هارون یک خلیفهی سیاستمدار و بسیار با ذکاوتی بود. یکی از کارهائی که هارون کرد این بود که خودش بلند شد رفت مکه که طبری مورخ معروف احتمال میدهد - درست الان یادم نیست، چون نتوانستم حالاها مراجعه کنم به این منابع، از دور در ذهنم هست - یا به طور یقین میگوید هارونالرشید حرکت کرد به عزم سفر حج، در خفا مقصودش این بود که برود مدینه، از نزدیک موسیبن جعفر را ببیند چه جور موجودی است. (...)
مناقب آل أبی طالب علیهم السلام، ابن شهرآشوب، ج ۴، ص ۳۲۰؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۴۴.
الإحتجاج على أهل اللجاج، احمد طبرسی، ج ۲، ص ۳۹۳؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۸، ص ۱۳۵.
نظامهای غیر اسلامی حرف فرعون را میزنند: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾[1] میگویند! خودشان عدل معین میکنند.! جای اشیاء چیست؟ آنجا که خودشان تشخیص میدهند. میگویند این انگور چه شیرهاش، چه سرکهاش، چه عُصارهاش چه شرابش همهاش حلال است! ما میگوییم انگورآفرین میگوید شرابش حرام است آن بقیهاش حلال است. عدل یعنی هر چیزی را جای خود قرار دادن؛ اما جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ آن که ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، مثل کشورهای غیر اسلامی، میگویند ما معیّن میکنیم. ما که میگوییم: «ان الله ربنا»، «سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَی»، میگوییم جای اشیا را الله باید معین کند به وسیله قرآن و عترت مشخص شده است. ما دستمان پر است منبع داریم، آنها به جای الله خودشان را صاحب منبع میدانند.
بنابراین در این جهت که تمام مواد حقوقی باید به عدل برگردد در این هفت میلیارد بشر هیچ اختلافی نیست، همه عدل را دوست دارند همه میگویند عدل یعنی هر چیزی را سر جای خودش قرار بدهیم، اما جای اشیا کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ خودشان معیّن میکنند. فرعون هم غیر از این نمیگفت. فرعون که میگفت: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾، یا ﴿ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری﴾[2] یعنی جای اشیا و قانون را من باید مشخص کنم وگرنه خودش بتپرست بود. اما درباریان گفتند اگر جلوی موسی را نگیری ﴿یَذَرَکَ وَ آلِهَتَک﴾؛[3] کذا و کذا. جلوی خدایان تو را میگیرد او. او خودش بتپرست بود اما میگفت کشور را من باید اداره کنم؛ یعنی میل من، اراده من، فکر من، اندیشه من، خدای شماست، همین!
بنابراین همین حرف ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی﴾ را امروز هم آمریکا میگوید هم انگلیس میگوید هم کشورهای الحادی دیگر میگویند هم کشورهای به حسب ظاهر مسیحی میگویند. میگویند جای اشیا را خودمان مشخص میکنیم؛ اما دین میگوید عقل، شارع نیست در برابر شرع نیست عقل در برابر نقل است.
پی نوشت:
[1]. سوره نازعات، آیه24.
[2]. سوره قصص، آیه38.
[3]. سوره اعراف، آیه127.
ابوریحان مطلبی دارد که گرچه این را به صورت شفاف ذکر نکرده، ولی از لابهلای سخنانشان برمیآید که خاورمیانه مهد شرک و الحاد بود، غیر از شرک و الحاد هیچ خبری در خاورمیانه نبود. وجود مبارک ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که قیام کرد با بتپرستی از نظر فرهنگ و برهان توحیدی مبارزه کرد در خیلیها اثر نکرد، در برخی از اوحدی اهل آن منطقه اثر کرد. با جریان شمس و قمر که ﴿فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّی﴾[1] و مانند آن برهان اقامه کرد، ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾[2] این برهان را ذکر کرد و از لطایف برهان فلسفی در قرآن کریم این است که اصلاً مسئله حکمت نظری و عملی را قرآن به هم دوخت. شما به عنوان نمونه در کتابهای فلسفی شرق عالم و غرب عالم این گونه استدلال پیدا نمیکنید. اصلاً در کتابهای برهانی استدلال دوست دارم نیست. شما در تمام این چهل جلد جواهر را که نگاه بکنید این طور نیست، در فقه نیست، در اصول نیست، در فلسفه نیست، در کلام نیست که کسی بخواهد مطلبی را ثابت بکند بگوید من این را دوست دارم! این دوست دارم و دوست ندارم در مطالب علمی که نیست حالا فقیهی بگوید من این مطلب را دوست دارم! هیچ شنیدید که فقیهی در جایی استدلال بکند که من دلم میخواهد که این پاک باشد! اگر دلیل پاکی داریم پاک است، اگر نه، نجس است. لزوم و جواز همین طور است، حرمت و بطلان همین طور است. هیچ فقیهی، هیچ اصولی، هیچ متکلم، هیچ حکیمی در هیچ کتابی نمیگوید که من این مطلب را دوست دارم! این قرآن کریم است که مسئله توحید را وقتی نقل میکند میگوید: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾، اصلاً ما خدا را میخواهیم که محبوب ما باشد، او را بپرستیم. فیلسوف میگوید چه چیزی واجب است چه چیزی ممکن، محبوب من چیست در فلسفه نیست در کلام نیست. این قرآن است که از راه برهان ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) میگوید خدا آن است که دلپذیر باشد ما به او سر بسپریم. شمس و قمر که یک لحظه هستند یک لحظه نیستند در تغیّر هستند در دگرگونیاند گاهی با ما هستند گاهی با ما نیستند که دلپذیر نیستند. ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلینَ﴾، این حد وسط است. خدا آن است که محبوب باشد شمس و قمر آفل هستند هیچ آفلی محبوب نیست، پس اینها خدا نیستند. این براهین را اقامه کرد در خیلیها اثر نکرد. دست به تبر آورد: ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُم﴾3] در خیلیها اثر نکرد؛ البته در بعضی اثر کرد و شرمنده شدند. سرانجام فرمان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُم﴾[4] فرا رسید، مراسم آتشسوزی را اقامه کردند آن آتش قهّار را به راه انداختند همه آمدند به تماشا، دیگر صحنه، صحنه عمومی شد و خلیل حق را با منجنیق انداختند در این آتش، صدای ﴿یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً﴾5ین آتش قهّار را گلستان کرد. این خبری نبود که در همان منطقه بابل و امثال بابل بتواند بماند. گرچه آن روز رسانه مثل امروز نبود که خبر به همه جا برسد، ولی از بس این واقعه مهم بود که در کمترین زمان به کلّ خاورمیانه رسید، چون همه دیدند هیچ کسی هم نمیتوانست انکار بکند، مخالف و موافق همه هم دیدند. این خبر وقتی به یونان رسید مردان بزرگ و متفکر یونان سعی کردند درباره توحید بیندیشند. اوّل کسی که توانست توحید را خوب درک کند و از خطر الحاد برهد و از خطر شرک برهد موحد بشود، سقراط بود. آن روز دین رسمی خاورمیانه مخصوصاً خود یونان هم شرک و الحاد بود حکومت وقت مردم وقت، اینها توحید را برنمیتافتند. به هر حال سقراط را به سمّ محکوم کردند او را با سمّ شهیدش کردند او شهید راه توحید شد. وگرنه مشکل سیاسی نداشت، مشکل اقتصادی نداشت، مشکل امنیتی نداشت. همه یعنی همه! همه گفتند که سقراط را با سمّ شهید کردند با خارج و داخل بسازد که نبود. همه گفتند به خاطر فکر توحیدیاش بود. این سقراطی که در راه توحید، شاگرد خلیل حق شد و مسموم شد توانست افلاطون تربیت کند او توانست ارسطو تربیت کند؛ لذا فکر توحیدی از آن منطقه آمده است.
پی نوشت:
1. سوره انعام، آیه78
2. سوره انعام، آیه76.
3. سوره انبیاء، آیه58.
4. سوره انبیاء، آیه68.
5. سوره انبیاء، آیه69.