﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾؛ فقط انبیای خاورمیانه در قرآن کریم است، برای اینکه خدا قصّه پیامبری را نقل میکند که سرگذشتش برای دیگران درس باشد. آن طرف خاور دور آن طرف باختر دور یقیناً پیغمبرانی داشتند صحفی داشتند؛ اما اگر ذات اقدس الهی بفرماید ما آن طرف خاور دور، باختر دور انبیا فرستادیم بعد نمیتواند بگوید: ﴿فَسِیرُوا فِی الأرْضِ فَانْظُرُوا﴾،[1] ﴿فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾، ﴿فَانْظُرُوا﴾، این را نمیتواند بگوید. این را برای چه بگوید که ما در خاور دور باختر دو ما پیغمبر فرستادیم؟ لذا در دو جای قرآن میفرماید که خیلی از انبیاست که ما قصص آنها را برای شما نقل نکردیم: ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ﴾، بله اگر الآن بود ممکن بود که حضرت بفرماید در خاور دور این طور است باختر دور آن طور است؛ اما آن وقت هیچ دسترسی نبود فقط در خاورمیانه با هم ارتباطی داشتند بعد بگوید آن طرف اقیانوس کبیر، اینها اصلاً اقیانوس کبیر را نمیدانستند چیست! اینها خیال میکردند آفتاب در همان آب فرو میرود: ﴿وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ﴾[2] که در قرآن در جریان ذی القرنین است. بنابراین خیلی از انبیا بودند که قصص آنها در قرآن نیامده از انبیای اولواالعزم بودند غیر اولواالعزم بودند.
پی نوشت :
[1]. سوره آل عمران، آیه137؛ سوره نحل، آیه36.
[2]. سوره کهف، آیه86.
یک تفاوت اصلی بین امام و مأموم این است مثل همین حدیث معروف که «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار»؛[1] اصلش درباره حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که «عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُمَا دَار»،[2] این تعبیر لطیف درباره عمار هم از پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) شنیده شد که فرمود: «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ مَعَهُ حَیْثُ دَار»، اما فاصله بین امام و مأموم خیلی است. آن فاصله با این رجوع ضمیر حلّ میشود؛ «عَمَّارٌ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَمَّارٍ یَدُورُ»، این ضمیر «یَدُورُ» به عمار برمیگردد؛ «یدور عمار معه» یعنی با حق، «حیث ما دار» یعنی حق. «یدور العمار مدار الحق حیث ما دار الحق». ضمیر اوّل به عمار برمیگردد، آن دو تا ضمیر به حق. عمار «مع الحق یدور معه حیث ما دار». اما در جریان حضرت امیر کاملاً به عکس است؛ علی(علیه السلام) «مع الحق یدور» این ضمیر به حق برمیگردد، «یدور حق مدار علی حیث ما دار علی». سرّش این است که ما یک رساله عملیه، یک کتاب فقهی مدوّن نداریم که حضرت امیر ببیند که در این کتاب فقهی چه نوشته، برابر آن حرکت کند! به برکت پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) این ذوات نورانی حق را در مییابند ما اگر خواستیم ببینیم چه حلال است چه حرام! چه واجب است چه غیر واجب! سیره اینها، قول اینها، تقریر اینها، عمل اینها میشود سند فقهی. اینکه میگویند قول امام، فعل امام، تقریر امام حجت است یعنی چه؟ یعنی ما دین را از اینجا میگیریم. پس این حقی که ما میخواهیم ثابت کنیم و مرجع علمی ماست، این حق «یدور مدار علی حیث ما دار علی». قول اینها، فعل اینها، تقریر اینها میشود سند دینی؛ البته به عنایت الهی است.
پی نوشت :
[1]. علل الشرائع، ص223.
[2]. الفصول المختاره، ص135.
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در جلد هشتم کافی، این روضه کافی که جلد هشت است خیلی لطیف است، روایات فراوان و پرلطافتی دارد. مرحوم کلینی در جلد هشت کافی یعنی روضه کافی، آنجا دارد که بشر اوّلی میخوابید ولی خواب نمیدید.[1]
میدانید بشر اوّلی خیلی رشد و فکری نداشت به دلیل اینکه آن دو برادر که
یکی دیگری را کُشت؛ یعنی قابیل، هابیل را کُشت این جنازه روی دستش ماند،
اصلاً نمیدانست که این جنازه را دفن میکنند. آنگاه ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الأرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ﴾،[2]
ذات اقدس الهی کلاغی را مأموریت داد برانگیخت که در حضور این برادرِ قاتل،
مقداری خاکهای زمین را کنار بُرد و چیزی را درون این خاک گذاشت بعد روی
آن را خاک ریخت تا او بفهمد که جنازه را این گونه باید دفن کرد: ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً یَبْحَثُ فِی الأرْضِ﴾؛ این خاکها را کنار بزند ﴿لِیُرِیَهُ﴾؛ تا به او ارائه کند و بفهماند ﴿کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ﴾،
بشر اوّلی این گونه بود؛ لذا رؤیایی نداشتند. مرحوم کلینی نقل میکند که
انبیا هم که آمدند اینها باور نمیکردند که بعد از مرگ خبری هست خیال
میکردند که هر چه هست دنیاست. میگفتند اگر ما حرفهای شما را عمل بکنیم
چه میشود؟ نکنیم چه میشود؟ میفرمودند حسابی هست کتابی هست. اگر عمل
کردید، بعد از مرگ راحت هستید لذت میبرید؛ نکردید، رنج میبرید. آنها
انکارشان اضافه میشد که بعد از مرگ که خبری نیست تا ذات اقدس الهی رؤیا را
نصیب این مردم کرد. اینها میآمدند نزد انبیا میگفتند که اینها چیست که
ما در عالم خواب میبینیم؟ آن انبیا میفرمودند اینها از سنخ آن چیزهایی
است که ما به شما میگوییم. شما توقع نداشته باشید که انسان که مرده، از
قبرستان در بیاید دوباره بیاید در شهر! میرود در چنین عالمی. اینها نمونه
آن عالمی است که ما به شما میگوییم. جریان رؤیا خیلی فرق میکند؛ دو نفر
که هستند یکی خواب میبیند خواب خیلی خوب میبیند، چون مؤمن است ممکن است
در یک مسافرخانه دو تخته باشد یکی آدم بددهن و شرور باشد و یکی آدم
خوشزبان و مؤمن باشد. این خوابهای خوبی میبیند او خوابهای بدی
میبینید، نه او از این استفاده میکند نه این از او رنج میبرد؛ منتها
همین صحنه در خارج واقع میشود؛ یعنی موجود عینی خارجی ملموس است هر کسی
مهمان سفره خودش است.
پی نوشت :
[1]. الکافی(ط ـ الإسلامیة)، ج8، ص90؛ «إِنَّ الْأَحْلَامَ لَمْ تَکُنْ فِیمَا مَضَی فِی أَوَّلِ الْخَلْقِ وَ إِنَّمَا حَدَثَتْ فَقُلْتُ وَ مَا الْعِلَّةُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِکْرُهُ بَعَثَ رَسُولًا إِلَی أَهْلِ زَمَانِهِ فَدَعَاهُمْ إِلَی عِبَادَةِ اللَّهِ وَ طَاعَتِهِ فَقَالُوا إِنْ فَعَلْنَا ذَلِکَ فَمَا لَنَا فَوَ اللَّهِ مَا أَنْتَ بِأَکْثَرِنَا مَالًا وَ لَا بِأَعَزِّنَا عَشِیرَةً فَقَالَ إِنْ أَطَعْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَیْتُمُونِی أَدْخَلَکُمُ اللَّهُ النَّارَ فَقَالُوا وَ مَا الْجَنَّةُ وَ النَّارُ فَوَصَفَ لَهُمْ ذَلِکَ فَقَالُوا مَتَی نَصِیرُ إِلَى ذَلِکَ فَقَالَ إِذَا مِتُّمْ فَقَالُوا لَقَدْ رَأَیْنَا أَمْوَاتَنَا صَارُوا عِظَاماً وَ رُفَاتاً فَازْدَادُوا لَهُ تَکْذِیباً وَ بِهِ اسْتِخْفَافاً فَأَحْدَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِمُ الْأَحْلَامَ فَأَتَوْهُ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا رَأَوْا وَ مَا أَنْکَرُوا مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَرَادَ أَنْ یَحْتَجَّ عَلَیْکُمْ بِهَذَا هَکَذَا تَکُونُ أَرْوَاحُکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَ إِنْ بُلِیَتْ أَبْدَانُکُمْ تَصِیرُ الْأَرْوَاحُ إِلَی عِقَابٍ حَتَّی تُبْعَثَ الْأَبْدَانُ».
[2]. سوره مائده، آیه31.
اصرار قرآن و روایات اهل بیت(علیهم السلام) این است که ما به یاد قیامت باشیم. این را از دو راه بیان میکنند؛ یا اصرار دارند که ما به یاد «الله» باشیم، زیرا «الله» هم مبدأ است هم معاد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون»;[1] که به یاد خدا بودن هم به یاد مبدأ است هم به یاد معاد. یا نه، به یاد خود معاد بودند، چون مهمترین عامل برای کار و کار صحیح، یاد مرگ است. مرگ را آنها که پوسیدن میدانند میگویند این افسردگی و عزاست. آنها که از از پوست به درآمدن میدانند میگویند این عامل حرکت و پویایی است. کسی تنبل و بیکار است که مرگ را فراموش کرده باشد؛ لذا اصرار اهل بیت(علیهم السلام) چه در بیان پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلّم) و چه در بیان حضرت امیر، میفرمایند: «اذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات»؛ زیاد به یاد مرگ باشید. حضرت چه درباره پیغمبر چه درباره حضرت امیر(سلام الله علیهما) آمده است که اینها در تشییع متوفّایی دیدند که کسی لبخند زده است یا دارد حرف میزند، فرمود: «کَأَنَّ الْمَوْتَ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا کُتِبَ وَ کَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَی غَیْرِنَا وَجَب»؛[2] مثل اینکه مرگ برای ما نیست! «اذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات»، این «اذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذَّات» جلوی بیکاری و تنبلی را میگیرد، زیرا اوّلین چیزی که بعد از مرگ، از انسان سؤال میکنند میگویند: «عُمُرِکَ فِیمَا أَفْنَیْت».[3] یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج البلاغه است که فرمود: «ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُون بَقِیَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون»،[4] آنها که به یاد قیامت بودند اینها رفتند، فقط یک عده افراد فراموشکار یا کسانی که خودشان را به فراموشی میزنند ماندهاند: «بَقِیَ النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون».
پی نوشت :
[1]. وقعة الطف، ص176.
[2]. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، حکمت122.
[3]. تحف العقول, ص249.
4. نهج البلاغة(للصبحی صالح)، خطبه176.