اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق
اینجا سبقت مجاز است!

اینجا سبقت مجاز است!

نوشته جات یک دانشجوی حقوق

مطلب 9 خدای شدن

خدای شدن                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                             قال الله فی محکمه کتابه: والله عزیز ذوانتقام     ( سوره ال عمران آیه چهرم)

                                                                                                                                                                                                                                     سوال  چه کار کنیم که انسان کامل شویم؟                                                                                                                                           جواب :اگر کسی بخواهد کامل شود باید  شبیه خدا شود ( خدای شود)  چون خدا  کمال مطلق هست والسلام .

تمام منبر ما توضیح  این جواب  است حتما میدانید  فقها و مراجع تقلید برای فتوا دادن از چند منبع استفاده میکنند  که  یکی از این منابع قران و احادیث هستند  فقها موشکافانه ریزریز کلمات  و مفردات را برسی میکنند  و پس از فهم دقیق یک یک کلمات معنای جملگی آنرا استنباط میکنند ما هم الان میخواهیم با شما دانشجویان عزیز یک استنباط  فقیهانه کنیم.

یک جمله معترضه بین پرانتز عرض کنم وقتی آدم نامه های امام زمان با یکی از فقها و مجتهدین مهم شیعی که انصافا مصنف یکی از منابع مهم روایی ماست را میبیند سخت شگرف میشود که امام زمان چگونه ایشان را خطاب میکند به شیخ صدوق ( اعلا الله مقام مه شریف) میفرماییند : شیخی و فقهیی و معتمدی چقدر خوب است انسان معتمد امام زمان باشد شیخ صدوق خوش به حالت .

اولین مفرد : کمال- تکامل-  تکمیل  هم خانواده هستند عمدتا هرجا وازه کمال را معنی کردنند آنرا با واز اتمام معنی نموده اند اما به قول استاد مطهری  در کتاب انسان کامل (صفحه 14)   در بیان ایه  چهارم سوره مائده میفرمایند                                                                                                           اینجا یک سؤال مطرح است که اصلا معنی (کامل) چیست؟ انسان کامل یعنی چه؟
در زبان عربی دو کلمه نزدیک به یکدیگر نه عین یکدیگر داریم و ضد این دو کلمه یک کلمه است، یعنی آن کلمه گاهی در ضد این به کار می رود و گاهی در ضد آن. در فارسی حتی خود آن دو کلمه را هم نداریم، یعنی به جای آن دو کلمه، فقط یک کلمه داریم، آن دو کلمه عربی یکی "کمال" است و دیگری "تمام". گاهی در عربی "کامل" گفته می شود و گاهی "تام" و در مقابل هر دو "ناقص" گفته می شود، (چنانکه در فارسی اینچنین می گوییم:) این کامل است و آن ناقص، این تام است، تمام است و آن دیگری ناقص.
در یک آیه از قرآن کریم هر دو کلمه آمده است: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی؛ (امروز) دین شما را برایتان کامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام کردم.» (مائده/ 3). نفرمود: اتممت (علیکم) دینکم، و همچنین نفرمود: اکملت لکم نعمتی، می گویند اگر چنین گفته بود از نظر دستور زبان عربی درست نبود.
حال فرق این دو کلمه چیست ؟ ما اگر فرق این دو را نگوییم، نمی توانیم بحثمان را شروع کنیم، یعنی شروع بحث ما، از دانستن معنی این دو کلمه است. "تمام" برای یک شیء در جایی گفته می شود که همه آنچه برای اصل وجود آن لازم است، به وجود آمده باشد، یعنی اگر بعضی از آن چیزها به وجود نیامده باشد، این شیء در ماهیت خودش ناقص است، (به طوری که) می توان گفت که وجودش کسر برمی دارد: نصفش موجود است، ثلثش موجود است، دو ثلثش موجود است، و از این قبیل.
مثلا ساختمان یک مسجد که براساس یک نقشه ساخته می شود احتیاج به یک تالار دارد، تالار هم احتیاج به دیوار و سقف و درب و شیشه و (ملزومات دیگر) دارد. وقتی همه آن چیزهایی که این ساختمان احتیاج دارد که اگر آنها نباشد، نمی توان از ساختمان استفاده کرد فراهم شد، می گویند: ساختمان تمام شد. برای نقطه مقابل این کلمه، کلمه ناقص را بکار می بریم. اما کمال در جایی است که یک شیء بعد از آنکه "تمام" هست ، باز درجه بالاتری هم می تواند داشته باشد و از آن درجه بالاتر، درجه بالاتر دیگری هم می تواند داشته باشد. اگر این کمال برای شیء نباشد باز خود شیء هست، ولی (با داشتن این کمال)، یک پله بالاتر رفته است.
کمال را در جهت عمودی بیان می کنند و تمام را در جهت افقی. وقتی شیء در جهت افقی به نهایت و حد آخر خود برسد، می گویند تمام شد، و زمانی که شیء در جهت عمودی بالا رود، می گویند کمال یافت.
اگر می گویند: "عقل فلان کس کامل شده است" یعنی قبلا هم عقل داشته، اما عقلش یک درجه بالاتر آمده است، "علم فلان کس کامل شده است" یعنی قبلا هم علم داشت و از آن استفاده می کرد ولی (اکنون) علمش یک درجه کمالی را پیموده است. پس یک انسان تمام داریم که در مقابل انسانی است که از نظر افقی ناتمام است، یعنی اصلا نیمه انسان است، کسر انسان است، مثلا ثلث یا دو ثلث انسان است و به هر حال، انسان تمام نیست، و انسان دیگری هم داریم که انسان تمام هست ولی انسان تمام، می تواند کامل باشد، کامل تر باشد و از آن هم کامل تر باشد، تا به آن حد نهایی نهایی که انسانی از آن بالاتر وجود ندارد (برسد) که او را "انسان کامل کامل" که حد اعلای انسان است می نامیم.

خب پس معنای کمال رو هم فهمیدیم اما کلمه دوم خدا :

معنی واژه " خدا " در لغت نامه ها

فرهنگ دهخدا:
[
خُ] [اِخ] نام ذات باری تعالی است همچو " اله " و " الله " [برهان قاطع ] [ آنندراج ] [ ناظم الاطبا]. در حاشیه برهان قاطع در وجه اشتقاق این کلمه اینچنین آمده است: پهلوی متاخر xvatāy ، پهلوی اشکانی xvatādh ، پازند " xvadāi هوبشمان ص54 "" مسینا 139: 2 ". بعضی این کلمه را از اوستایی xvadhāya [hudhāya ]، مشتق دانسته اند و نولدکه به حق در این وجه اشتقاق شک کرده ، چون خدای فارسی و خواتای پهلوی به کلمه xwatāya یا xwatādha اقرب است و آن هم با سانسکریت svatas+āyi[از خود زنده] یا سانسکریت svatas+ādi[از خود آغاز کرده ] رابطه دارد ...

فرهنگ معین :
[=
خدای ، پهـ xvatāy ] 1 - آفریدگار جهان ، الله 2- مالک صاحب ....

غیاث اللغات :
/
بالضم / بمعنی مالک و صاحب. چون لفظ خدا مطلق می باشد برغیرذات باریتعالی اطلاق نکنند مگر در صورتی که چیزی مضاف شود چون کدخدا و ده خدا و گفته اند که خدا به معنی خود آینده است چه مرکب است از کلمه خود و کلمه آ که صیغه امر است از آمدن و ظاهر است که امر بترکیب اسم معنی فاعل پیدا میکند وچون حقتعالی بظهور خود به دیگری محتاج نیست لهذا بدین صفت خواندند ( از رشیدی و خیابان و خان آرزو) و در سراج اللغات و نیز از علامه دوانی و امام فخرالدین رازی نیز همین نقل کرده اند.

(
همچنان که مشاهده میشود در زمان های قبل از حضرت علامه دهخدا تقریبا برخورد به لغت مثل دیگر شاخه های علوم غیر فنی و غیر قابل استناد است و از این حهت آوردم که نگرش رو بنایی و غیر ساخت نگر قدما را در پرکاربرد ترین مطالب ( دینی ) مشاهده و قیاس نمایند آنجایی که می گوییم نظرات گذشتگان در تبیین بسیاری از مسایل علمی غیر قابل استناد است بر ما ایراد نباشد.از دیگر سو متاسفانه لغت شناسان نه واقف به جامعه شناسی ادیان بوده اند و نه از این تخصص ها سود برده اند.)

*- نقبی در گذشته

قبل از ورود به مطلب ذکر این نکته بایسته است که در نامیدن حضرت حق ، به یک نام اکتفا نمی گردد گاه ما خداوند را به نامی که او خود ، خود را نامیده است مینامیم مانند کلمه شریف " الله " در قران و یا اورمزد و اهورا و ... در دین زرتشتی و گاه از یکی از صفاتش سود می بریم مانند " خالق " و ... 
گاه این اسامی جامد ند و گاه مشتق . گاه خاصند و گاه عام.گاه ذاتند و گاه معنی و ...

در بین ایرانیان از قدیم اسامی متعددی برای نامیدن خدایان ( در زمان هایی که اعتقادات دینی بر مبنای چند خدایی استوار بود) و بعد ها خدا معمول بوده است:

زمان باستان ( baga ) اوستایی ( baγa ) پارتی ( baγ ) 

از آنسوی تاریخ تا امروز شکل " بغ " محفوظ و مورد استفاده است و اتفاقا جزو کلمات خاموشی گزیده اما فراموش نشده است.
زندگی با طراوت و زیبای خیره کننده آن در واژه های " بغداد " ، " بغاوند" ، " بغدخت" ، " بغپور" ، " بغستان" ، " بغلان "و ... تماشایی است. از پشت خاکستر قرون چونان دماوندی یله درآغوش ماه ومه.

*- و اما " خدا" 

دیدیم که گذشتگان این واژه را مرکب از دو جز " خود و آ" و در زمان های متاخرتر بر گرفته و بر ساخته از svatas+āyi[از خود زنده] سانسکریت و باز در همان معنی گرفته اند و این به زعم ما معنی ظاهر و ارجاع آن به گذشته است و در زبان شناسی علمی روش نیکی به شمار نمی آید.

ما بااین دید به عقب بر می گردیم که در برهه ای از تاریخ یا بدلیل نا کار آمدی خصایص اختصاص به خدایان قدیم تر ( دقت شود که در این زمان هنوز اثری از اسلام و تعالیم روشنگر آن در میان نیست) که با تغییرات در زمینه های مختلف اجتماع حاصل شده است ( مانند سرنوشتی که مهر در تاریخ اروپا و رم پیدا کرد) و یا غلبه اندیشه ای یا با جوهر قوی تر ( مانند اسلام ) و یا سیاستی دیگر ( مانند تسخیر منطقه ای توسط اقوام دیگر) به وقوع پیوسته باشد که اسما مصطلح برای نامیدن آفریننده رو به خاموشی و واژه جدیدی ( نه لزوماخلق الساعه) کم کم جایگزین آن شده است.

واژه نزدیک به " خدا " که در ادیان ایرانی مطرح است واژه " اهورا مزدا " و یا " مزدا" می باشد.
 
بحث اشکال اهورا ، مزدا ، اهورا مزدا ، مزدا اهورا و تقدم و تاخر تاریخی و قدرت آفرینندگی هریک و اینکه از هم جدا ویا در حکم یک اسم هستند بحثی مفصل و خارج از حوصله این گفتار  است
"
مزدا " متشکل از دو جزء " مز و دا " می باشد.
-
بخش نخست : [maz ] [مز] به معنای بزرگ ، برجسته و عالی می باشد و شاید به عربی بتوان گفت همان معنی " اکبر " را افاده می کند.
-
بخش دویم : [ dā ] [ دا ] و [ da ] [ دَ ] به هر دو شکل در اوستا و متون اوستایی بکار رفته ( به صورت ādā هم کاربرد دارد) و معنی خرد و هوش و اندیشه را میرساند.

در این صورت معنی تحت اللفظ میشود "خرد و دانایی بزرگ" و از آنجاییکه در ادیان یکتاپرست خداوند مظهر عقل کل است معنی مزدا میشود " خداوند و آفریننده یزرگ"

در اوستا کلمه ای به صورت [ daman ] در همان معنی خرد و و گاه بینایی و فرزانگی کاربرددارد که باز خود از دو بخش [ da ] و [ man ] تشکیل شده و [ man ] در معنی مینوی و بهشتی و روانی کاربرد داشته و کلمه پرکاربرد " منش " یادگاری از همین کلمه و ترکیب manas paoiry در معنی بزرگترین نیروی مینوی کاربرد وسیع دارد.

واژه دیگری که اوستا و فرهنگ باستان کاربرد فراوان دارد واژه [ hu ] در معنی نیک و خوب می باشد. در حقیقت این واژه همان واژه خوب امروزی است که بنا بر اصول زبان شناسی " ه یا ح " به " خ " تبدیل شده و این نوع تبدیلات در تاریخ زبان شایع و اختصاصی تنها پارسی نیست.
 
این واژه در اوستا به معنی زایندگی و باروری هم میباشد که ریشه نوشابه معروف زرتشتی ها " هوم " محسوب میگردد.)
به چند مثال از کاربرد این واژه در ساخت کلمات جدید توجه کنیم : 

Hu-kereta
به معنی خوش ریخت و خوساخت و خوش هیکل )
Hu-xrata 
خوش فکر و خردمند - xrata به معنی خرد و عقل استو در اوستا خرد و هوش و عقل و دانایی واندیشه و فکر دارای کلمات مستقلی هستند که کاربرد شان با هم متفاوت میباشد.)
Hu- nara
به معنی هنر امروز و صورت تحت اللفظ " نرینه و مرد خوب " میباشد.)

حال که با چند کلمه اوستایی آشنایی پیدا کردیم خوب است به کلمات زیر دقت کنیم:

Hu
δāwaňha  تقریبا δ=th ) با تلفظ هوذاونگه و به معنی خرد بزرک و دادگر و بسیار نیک اندیش
Hu
δāta به معنی جان و روان بسار نیکو
Hu
δāman دارنده خرد و دانایی و بسیار آگاه 

عنایت داریم که بخش مشترک این کلمات همان [ Huδā ] در معنای خرد خوب و عالی می باشدو این واژه در سیر تاریخی خود با تبدیل " ه " به " خ " به صورت [Xuδā ] و تبدیل" δ " به " T " ( که در تبدیل کلمات اوستایی امری رایج است ) به شکل [Xwtā ]( پهلوی) و بعد ها با تبدیل رایج " T "به " d " به شکل امروزی
یعنی [Xudā ] [ خدا ] در آمده است.
و افاده همان معنای مزدا را دقیقا با همان قالب زبان شناخی می کند.

اما این صرف شرح الاسمی بود در چندی که   ما عمدتا  قدرت رسیدن به معنای واقعی کلمات رو نداریم  به تعبیر منطقیون حد تام معانی آن هم اسمی که برای موجود نامحدودی چون خداست بلاخره باید یک تناسبی بین تسمیه و مسمی باشد خدا در اصطلاح عبارت است از:

نداشته باشد و همه مخلوقات آفریده او باشند و او نه اولی داشته  و نه آخری داشته باشد

یعنی موجودی کامل که علم و قدرت و حیات او بی نهایت بوده و او ازلی و ابدی باشد

به زبان خودمان همه چیز را می داند  و بر همه چیز توانا است و هیچ نقص و عیبی نداشته و همه کمالات را دارا باشد

او علاوه بر صفات بالا رحیم و مهربان و عادل و حکیم است و همه زیبایی ها را دارا بوده و دامن او از هر آلودگی منزه است .

مرگ و نابودی بر او راه نداشته و هیچ شبیه و مانندی ندارد و و به چشم دیده نمی شود او در همه زمانها و مکانها حضور دارد و چیزی از او خالی نیست نسبت او به همه چیز یکسان است.

نمی توان گفت که  خدا در این مکان خاص حضور ندارد او در همه مکانها حضور دارد ولی نه به این معنا که او در یک مکان جای بگیرد

همه مخلوقات را او نگه می دارد نه به این معنا که مخلوقات در او جای گرفته باشد او با هر چیزی همراه است نه به معنای همراهی هایی که مالوف انسانها ست . او از هر چیزی جداست نه به معنای آن جدایی که ذهن انسانها با آن آشناست .

او چیستی ندارد  نمی توان گفت که او چگونه است و ماهیت او چیست ؟ چرا که او موجودی است بی نهایت و ما ماهیت چیزهایی را درک می کنیم که محدود و متناهی باشند. ذهن انسان نمی تواند او را تصور بکند مگر همین تصوری که الان داریم( یعنی همین جملاتی که الان می گوییم ) .

کسی او را نیافریده است و او همیشه بوده و خواهد بود  . خدا فکر نمی کند و نیازی به فکر کردن ندارد و کسی به فکر نیاز دارد که چیزی را نداند .

او از جنس ماده و روح و فرشته و نور و .... نیست بلکه او جنسی ندارد  او موجودی کامل است و ذهن انسان هر تصور و شکلی را برای او در نظر بگیرد غلط است و حقیقت ندارد.

او به همگان علم حضوری دارد و علم حصولی مال مخلوقات است . خدا ذهن و حافظه و ... ندارد بلکه او علام علی الاطلاق است .

او وقتی چیزی را می آفریند نیاز به فکر و طرح و .... ندارد  او نیاز به مشاور و وزیر و منشی و شریک و ... ندارد

آفریدن یک مورچه و  یک فیل و یا یک انسان و یا هزاران کهکشان برای او یکسان است .

هیچ چیزی با او همراه نیست با اینکه او همه موجودات را در برگرفته است 

هر صفت خوبی که باشد او آن را داراست و هر صفت بدی که باشد دامن او از آن منزه است .

او به همه موجودات قبل از آفرینش آنها علم داشته و در آفریدن چیزی نیازی به ماده اولیه ندارد.

او در افعال خود اختیار کامل داشته و هر کاری را بخواهد انجام می دهد و هرچیزی را بخواهد محو و نابود می کند .

او را به طور کامل نمی توان شناخت و هر کس به اندازه ظرفیت خودش به او معرفت دارد .

آفریده شدن مخلوقات توسط او به معنای این نیست که مخلوقات از او جدا شده واز او صادر شده باشند مانند صدور مخلوقات از یکدیگر .

وجود او وجودی بسیط بوده وتجزیه وترکیب بر او راه ندارد

این  همه معنای ناقصی از خدا بود این خدا کمال مطلق است یعنی هیچ نقصی ندارد و تمام کما هست حالا اگر میخواهد کسی متکامل شود باید شبیه ایشان شود .

در آیه ای که طلعیه صحبت هایم خواندم ایه   چهرم سوره ال عمران بود که خدا هم عزیز هست و هم  ذو انتقام   در عین عزیز بودن ذو انتقام هست    که برای تکمیل صحبت هایم شما رو به مقاله بهدی دعوت میکنم  که   :                                                                                      عزت یعنی چه      ؟                                                                                                                                                                                                     ذو اتقام بودن یعنی چه؟                                                                                                                                                                                                            و جمع این دو چگونه هست ؟

و ما که میخواهیم برای رسیدن به کمال خدایی بشویم  حد و مرض این اللهی شدن چگونه هست ؟

 

 

                                                                        والحمد الله رب العالمین 

پیغمبر به مسلمونا بگووووووو

و آله الطیبین الطاهرین المعصومین.

وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُیُوبِهِنَّ وَلَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُوْلِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاء وَلَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِن زِینَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ ﴿۳۱﴾

 به زنان با ایمان بگو دیدگان خود را [از هر نامحرمى] فرو بندند و پاکدامنى ورزند و زیورهاى خود را آشکار نگردانند مگر آنچه که طبعا از آن پیداست و باید روسرى خود را بر سینه خویش [فرو] اندازند و زیورهایشان را جز براى شوهرانشان یا پدرانشان یا پدران شوهرانشان یا پسرانشان یا پسران شوهرانشان یا برادرانشان یا پسران برادرانشان یا پسران خواهرانشان یا زنان [همکیش] خود یا کنیزانشان یا خدمتکاران مرد که [از زن] بى‏نیازند یا کودکانى که بر عورتهاى زنان وقوف حاصل نکرده‏اند آشکار نکنند و پاهاى خود را [به گونه‏اى به زمین] نکوبند تا آنچه از زینتشان نهفته مى‏دارند معلوم گردد اى مؤمنان همگى [از مرد و زن] به درگاه خدا توبه کنید امید که رستگار شوید (۳۱)

 

بحث  ما راجع به حجاب هست چه ارزشی خیلی ها صرفا  چت حجاب را دست و پاگیر میدانند میگویند که بد هست اما واقعا اگر لختی و عریانی  تمدن و شرافت باشد حیوانات که باید از ما متمدن تر باشتد شرافت مند تر باشند متاسفانه ما حجاب را نماد امل بودن و دختران کم حجاب و یا بی حجاب رو نماد بروز بودن و تجدد میدانیم  خب این این خلط مبحث هست من کار ندارم به آنچه که در بیرون شایع هست و شما جوانان عزیز در دانشگاه خود که عمدتا  مختلط هستید خیلی از چیز ها را میدانید اما حرف من  یک جمله هست و اونم اینه که این چیزیکه شما میبینید تمام مطلب نیست بلکه یک سری حقایقی هم هست که ما نمیبینیم بلکه در مورد موجودی صحبت میکنیم که از بعد روان شناسی زیر لایه های بسیاری دارد  خب تصمیم گیری هم کمی سخت میشود ببینید صدی شصت درصد بی حجابی ریشه اش در جلب توجه هست  من نمیگویم که دختران چادری همه کار درست هستند نه اما انچه که روانشناسی میگوید و ممد کاران اجتماعی هم روی چنین اطلاعاتی صحه میگذارنند همین هست که بی حجابی از  عقده نشئت میگیرد نه عرف خانوادگی    همیشه  مادران ما میگویند که در بحث ازدواج به دنبال دختران اصل و نصب دار باشید چون انکه گرفتن  این چنین دختران  اگر چه سخت هست اما نگه داشتنش راحت میباشد بر خلاف دختران بی نصب که شاید گرفتنشان راحت اما نگه داشتنشان سخت هست یک قصه ای نقل شده در باب نزاعی که بین شیخ بهایی و شاه عباس صفوی رخ داد

گویند شاه عباس معتقد بود اصل و نصب  از همه چیز مهمتر هست و شیخ بهایی هم گفتار ایشان را کرد که نزاعی صورت گرفت و شاه از شیخ  دلیل و مدرکی را مطالبه کرد شیخ همه سندش را به فردا شب موقع شام موکول کرد و قرار گذاشت که  شام  شاه در عالی قابوه صرف شود  و شاه هم موافقت کرد   فردا شب باصرف غذا گربه های عالی قابوه به وسیله بوی غذای اربابی نظرشان جلب میشود و به جایگاه اربابی تشریف میاورند که لحظه ای به دستور شیخ تعدادی موش وسط باغ پخش میشود موقع امدن موش ها گربه ها یک بساطی را برای شاه رقم میزنند که شاه از خوردن شام منصرف میشود و اینگونه بود که شیخ به شاه فهماند که درست هست که  اصل نسب مهم هست اما  همه چیز نیست .

اصلا 
همه ما روایاتی را که در خصوص نهی از ازدواج با دخترانی که در خانواده های غیر مذهبی بزرگ شده اند شنیده ایم .

در اسلام ملاکهای برای انتخاب همسر مطرح شده و همچنین برخی ملاکهای انتخاب هم مورد نکوهش قرار داده شده است

از جمله مواردی که در اسلام مورد نهی واقع شده (البته ارشاد نه تحریمی) ازدواج با دختری با صفت منبت السوء است :

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در انتخاب همسر می‏ فرمایند:

«
ایاکم و خضراء الدمن، قیل یا رسول الله و ما خضراء الدمن؟ قال: المراة الحسناء فی منبت ال‏سوء»

«
مردم! از «خضراء الدمن‏» بپرهیزید، عرض شد مقصود چیست؟ فرمودند: زن زیبا که در خاندان بد و پلید متولد شود» 

برای بررسی دقیق باید دید اولا منظور روایت از حسناء چیست و ثانیا آیا حسنا با ایمان را شامل میشود یا خیر؟

حسنا به معنی زیبایی است و ارتباطی به محسن بودن ندارد.اما آیا این روایت شامل حسناء مومن می شود یا خیر؟

مادر روایات بحثی داریم به نام هم کفو بودن !

مسئله هم کفو بودن در لسان امروزی مردم برابری از جهت خانواده و فرهنگ و تمکن مالی و علمی است اما در روایات ما 

هم کفو بودن تنها در ایمان است !

اصول کافی یک باب در این زمینه دارد که کاملا گویایی این نکته هست حتی در روایات ذکر شده برتری به تقوی است و 

ارتباطی به اصل و نسب و شهرت و خانواده ندارد

پس طبق روایات حسنا شامل حسناء مومنه و متقی نمی شود.

حال پس مراد از حسنا و خضراء الدمن چیست ؟

ملاک اصلی انتخاب همسر:

در روایات مباحثی داریم که منع می کند ازداوج با دختری صرفا برای مال یا جمال و از طرفی تشویق می کنند که به خاطر دین 

دختر او را انتخاب نماییم :

عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَکَمِ عَنْ أَبِی

عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِذَا تَزَوَّجَ الرَّجُلُ الْمَرْأَةَ لِجَمَالِهَا أَوْ مَالِهَا وُکِلَ إِلَى ذَلِکَ وَ إِذَا تَزَوَّجَهَا لِدِینِهَا رَزَقَهُ اللَّهُ الْجَمَالَ وَ الْمَالَ

مردی که ازدواج کند بازنی به خاطر جمال یا مالش خداوند امرش را واگذار به همان می کند اما اگر او به خاطر دین زن با او 

ازدواج کند خداوند برای او جمال و مال عطا می کند

مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ زُرَارَةَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ 

عُقْبَةَ عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ تَزَوَّجَ امْرَأَةً لَا یَتَزَوَّجُهَا إِلَّا لِجَمَالِهَا لَمْ یَرَ فِیهَا مَا یُحِبُّ وَ مَنْ 

تَزَوَّجَهَا لِمَالِهَا لَا یَتَزَوَّجُهَا إِلَّا لَهُ وَکَلَهُ اللَّهُ إِلَیْهِ فَعَلَیْکُمْ بِذَاتِ الدِّینِ

این روایت هم نظیر روایت سابق است ولی عبارت فَعَلَیْکُمْ بِذَاتِ الدِّینِ که دستور است که صاحب دین در امر ازدواج مراجعه 

نمایید !

خب از این روایات و نظایر این روایت که کم هم نیستند نتیجه می گیریم که در اسلام ازدواج صرفا بخاطر جمال پسندیده نیست

و ازدواج با کسی که دین دارد مطلقا پسندیده هست.

حال مراد از نهی پیامبر در آن روایت، روشن می شود که نهی شده از ازدواجی که صرفا به خاطر جمال باشد و بدتر اینکه از 

یک خانواده سوء رشد یافته باشد

فرق سنت با روایت

حدیث، در اصطلاح مسلمانان به سخنان پیامبران گفته می‌شود. شیعیان به سخنان اهل بیت نیز حدیث می‌گویند.  در اصطلاح دانشمندان علم حدیث، به کلامی که حاکی از کردار یا تقریر معصوم است، «حدیث» و گاه «خبر» یا «روایت» گفته می‌شود. شیعیان معتقدند: «حدیث، به‌دلیل انتساب آن به معصوم و وحیانی بودن محتوای آن، حجت بوده و می‌تواند مبنای عمل قرار گیرد.                             بنابر عقیده مسلمانان، قرآن، به مثابه قانون اساسی اسلام، بیشتر کلیات را بیان کرده و تبیین تفاصیل و جزئیات را به روایات واگذار کرده است، از این‌رو روایات، پس از قرآن، مهم‌ترین منبع شناخت دین اسلام به شمار می‌آید. بدین جهت، مسلمانان به فراگیری، ثبت و تدوین احادیث، به‌رغم برخی فراز و نشیبها، توجه کرده و مجموعه‌های حدیثی را شامل هزاران روایت در تمام موضوعات مورد نیاز دین‌داران، فراهم آوردند.                                                                                                                                                                                         پس از آن، دانشهای رجال، تاریخ حدیث، مصطلحات حدیث، فقه الحدیث و... برای حفظ، نشر، فهم و تبیین میراث روایی پدید آمد.              تدوین هزاران اثر حدیثی نشان می‌دهد که مسلمانان، از آغاز تاکنون، پس از قرآن، بیشتر به حدیث توجه کرده‌اند. در دوران معاصر نی اندیشمندان مسلمان با نگاهی دوباره به میراث روایی، کوشش گسترده‌ای را برای بهره جستن هر چه بیشتر از این منبع آغاز کردند و با تأسیس دانشگاه‌ها، مراکز تحقیقاتی حدیثی و... در این راه گامهایی برداشتند.

در مجمع البحرین حدیث را مرادف کلام دانسته و وجه تسمیه باین نام را تجدید و حدوث آن گرفته.در قاموس آمده (الحدیث: الخبر و الجدید) در مصباح المنیر فرموده الحدیث ما یتحدث به و ینقل و منه حدیث الولایه.
فراء گوید: واحد احادیث احدوثه است ولی بر خلاف قاعده در جمع حدیث استعمال شده.صاحب کشاف آنرا اسم جمع دانسته.ابو حیان در تفسیر خود بنام (البحر) آنرا جمع حدیث (منتهی بر خلاف قیاس) گرفته است

فصل اول

تعریف حدیث : 
الف) در لغت 
صفت مشبهه از ر یشۀ( ح د ث )و به معنا ی آن چیزی است که ابتدا نبوده ، سپس به وجود آمده و جدید است؛   
به سخن و کلام هم از آن رو حدیث می گویند که به تدریج به وجود می آید در قرآن هم به معنای  « کلام و سخن » به کار رفته است؛ 
آنجا که می فرماید: « فبأی حدیثٍ بعده یؤمنون » (1) پس به کدامین سخن ایمان می آورند. (٢؛ 

ب) در اصطلاح 
تعریف شیعه از حدیث : 
عالمان شیعه آن را چنین تعریف کرد ه اندکلامٌ یحکی قولَ المعصومِ أو فعلَه أو تقریرَه  
حدیث ، سخنی است که گفتار ، کردار و تقریر معصوم (علیه السلام) را گزارش میکند. (3)      در این تعریف، مراد از معصوم (علیه السلام) رسول خدا (صلی الله علیه و آله )، حضرت زهرا (سلام الله علیها ) و امامان دوازده گانه (علیهم السلام) هستند
در تعریف حدیث، وقتی گفته می شود «... کلامٌ » یعنی حدیث از جنس سخن و کلام است ؛ 
خواه این کلام به صورت ، کتبی نوشته شود یا به صورت شفاهی منتقل گردد
محتوا و مضمون این کلام ممکن است یکی از سه صورت ذیل را داشته باشد                                                                                                ١- مضمون آن، ممکن است سخنی باشد که معصوم (علیه السلام ) نقل کرده است ؛ مانند این حدیث که در کافی آمده
مُحَمَّدُ بنُ یحیی، از أحمَدَ بنِ مُحَمَّدٍ ، از مُحَمَّدِ بنِ سِنانٍ، از عَلِی بنِ رِباطٍ، از عُبَیدِ بنِ زُر ارَةَ نقل میکند ،  که أبُوعَبدِاللَّهِ (علیه السلام ) فرمود
بَرُّوا آباءَکم یبَرَّ کم أبناؤُکم وَ عِفُّوا، عَن نِساءِ النّاسِ تَعِفَّ  نِساؤُک (4)



امام صادق (علیه السلام ) فرمودند

به پدرانتان نیکی کنید تا فرزندانتان به شما نیکی کنند و نسبت به زنان مردم عفت داشته باشید تا نسبت به زنان شما عفت ورزند .

این روایت، سخن معصوم، یعنی امام صادق (علیه السلام) گزارش شده است
  
٢- مضمون حدیث غیر از سخن، ممکن است عملی باشد که از معصوم سر زده است ؛ مانند این حدیث که
أحمَدُ بنُ مُحَمَّدٍ ، از عَلِی بنِ الحَسَنِ ، از أحمَدَ بنِ صَبِیحٍ، از عَنبَسَةَ العابِدِ روایت میکند که
قُبِضَ النَّبِی (صلی الله عل یه و آله ) عَلی صَومِ شَعبانَ وَ رَمَضانَ وَ ثَلا ثَةِ أیامٍ فِی کلِّ شَهرٍ أوَّلِ خَمِیسٍ وَ أوسَطِ أربِعاءَ وَ آخِرِ خَمِیسٍ وَ کانَ أبُوجَعفَرٍ وَ أبُوعَبدِاللَّهِ (علیه السلام) یصُومانِ ذلِک (5)

پیامبر (صلی الله عل یه و آله ) قبض روح شد ، در حالی که به روزه گرفتن ماه شعبان و ماه رمضان و سه روز در هر ماه؛  اولین پنج شنبه، چهارشنبۀ وسط و آخر ین پنج شنبه، مداومت داشت؛ از این رو امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) این روزها را روزه می گرفتند.                                                                                                                                                                                                                         در این روایت، عمل رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و صادقین (علیهما السلام) گزارش شده است. 
 
٣- مضمون حدیث، غیر از دو حالت پیشین، ممکن است متضمن تقریر و تأ یید معصوم (علیه السلام ) باشد؛ 
توضیح آنکه ، هرگاه عملی در مقابل یکی از معصومین (علیهم السلام ) صورت گیرد، محذوری هم برای ایشان در اظهار نظر وجود نداشته باشد ، و آنها سکوت کنند و از آن عمل نهی نکنند، این سکوت به معنای جواز آن عمل تلقی، و از آن به تقریر تعبیر می شود.       از جمله احادیثی که از تقریر ایشان حکایت میکند،  احادیث مربوط به « متعه »است. در روایات متعددی گزارش شده است که یاران پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان حیات آن حضرت به این کار مبادرت میکردند و ایشان از این کار نهی نمیکردند ٦


تعریف اهل سنت ، از حدیث 
اکنون که با تعریف حدیث از نظر شیعه آشنا شدید، لازم است از تعریف آن نزد اهل سنت نیز آگاه گردید
عالمان اهل سنت دو تعریف برای حدیث ارائه داده اندعده ای آن را چنین تعریف کرده اند
 
ما اضِیفَ إلی النَّبی (صلی الله علیه و آله) مِن قَولٍ أو فِعْلٍ أو تَقرِیرٍ أو صِفَةٍ 
حدیث، گفتار، کردار، تقریر و صفتی است که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت داده شود.(7) 
اما قول مشهور در این باره، چنین است
ما اضِیفَ إلی النَّبی (صلی الله علیه و آله ) مِن قَولٍ أو فِعْلٍ أو تَقرِیرٍ أو صِفَةٍ أو إلی الصَّحابی أوِ التَّابِعِی مِن قَولٍ أو فِعلٍ  (8) 
حدیث عبارت است ازگفتار، کردار، تقریر و صفتی که به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) نسبت داده شود یا گفتار و  کرداری است که به صحابی یا تابعی نسبت داده شود
روشن است که این تعریف، با تعریف شیعه تفاوتهایی دارد. اما پیش از مقایسۀ آن دو، لازم است تعریف اهل سنت تبیین شود... 
الف) در تعریف اهل سنت، علاوه بر گفتار و کردار و تقریر، از ویژگی دیگری هم یاد شده و آن صفت یا خصوصیات آن حضرت صلی الله علیه و آله است
مراد از صفات آن حضرت (صلی الله علیه و آله ) ، دو نوع از خصوصیات ایشان است که تحت سه عنوان پیشین (قول، فعل، تقریر) قرار نمی گیرد. این دو خصوصیت، عبارت اند از
خصوصیات جسمانی؛ مانند رنگ پوست، شکل صورت، قد و ... 
خصوصیات اخلاقی؛ مانند: متبسم بودن، اهل مزاح بودن و ...                                               نمونۀ این هر دو ویژگی را در روایتی که از « هند ابن ابی خاله » پسر حضرت خدیجه (س) و دایی ناتنی امام حسن (علیه السلام)، در توصیف رسول خدا صلی الله علیه و آل رسیده است میتوان دید. او در بخشی از سخنان خود سیمای آن حضرت را چنین ترسیم میکند

... صورتش سفید و نورانی بود و پیشانی اش فراخ، ابروانش کشیده که در عین پیوستگی ، جدا از هم به نظر میرسید؛ میان ابروانش رگی بود که هنگام خشم از خون پر می شد.
و در ادامه، در توصیف اخلاق آن حضرت می گوید
وقتی غضب میفرمود از شدت ناراحتی، روی میگردانید. چون خوشحال میشد چشم ها را بر هم می نهاد. بیشتر خنده های آن حضرت لبخند بود
هنگام تبسم، دندانهایش چون دانه های تگرگ نمایان میشد ... (9)
بدر تعریف اهل سنت در کنار پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از دو گروه دیگر، یعنی صحابه و تابعین یاد شده است.
ما در آخرین بخش از تعریف مفاهیم اولیه، به تفصیل از این دو گروه سخن خواهیم گفت . اما اکنون به اجمال در تعریف آن می گوییم
صحابه، مسلمانانی بوده اند که محضر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را درک کرده اند ؛ 
و تابعین، مسلمانان نسل بعد هستند که موفق به ملاقات پیامبر نشده اند اما صحابه را درک کرده اند

مقایسۀ تعریف شیعه و اهل سنت از حدیث 
الفاین دو تعریف در افراد با هم تفاوت می کنند. شیعه و اهل سنت در اینکه آنچه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله منسوب می شود، حدیث است ، اختلافی ندارند
اما شیعه ، ائمه (علیهم السلام ) و حضرت زهرا (سلام الله علیها ) را هم به آن حضرت(صلی الله علیه و آله ) ملحق میکند. در ا ین صورت، آنچه را از غیر ایشان رسیده باشد حدیث نمیداند و حدیث نامیدن « موقوف» یعنی آنچه از صحابی رسیده ، یا «مقطوع» یعنی آنچه از تابعی رسیده، 
صرفاً از سر مسامحه و مجاز است . (10) 
در میان اهل سنت نیز دو قول وجود دارد که طبق یکی، حدیث فقط به آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) رسیده محدود میشود و در نتیجه به مانند شیعه ، اطلاق آن را بر موارد دیگر، مجاز میدانند ؛ اما طبق قول دیگر ، که عموم اهل سنت بر آ ن اند، حدیث، سخن و رفتار صحابه و تابعین را هم در برمیگیرد
ببعلاوه ، این دو تعریف در موضوعات نیز تفاوت دارند . عالمان شیعه خصوصیات اخلاقی و جسمانی معصوم ( علیه السلام)  را در شمار حدیث، نیاورده اند؛ در حالی که اهل سنت دایرۀ حدیث را به این امر گسترش داده اند . بنابراین اگر چنین گزارشهایی در مجموعه های حدیثی شیعه بیاید و یا عنوان حدیث بر آن اطلاق شود، مجازی میباشد
ج .فایدۀ عملی ؛ 
با توضیحاتی که بیان شد، روشن است که تفاوت تعریف این دو گروه ، هم در افراد است و هم در موضوعات ، و لذا در بحثهای آینده و در مقام تعریف انواع حدیث، لازم خواهد بود که مراتب اختلاف نظر شیعه و اهل سنت دربارۀ حدیث تکرار شود
به عنوان مثال، در تعریف حدیث مرفوع باید چنین گفت
الف) طبق دیدگاه شیعه : حدیثی است که ضمن آن قول ، فعل یا تقریری به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (علیهم السلام نسبت داده شود
ب) طبق د یدگاه اهل سنتحد یثی است که ضمن آن قول ، فعل، تقریر یا صفتی به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نسبت داده شود
  
با این همه برای رعایت اختصار ، در همۀ تعاریف آ ینده، از ذ کر کلمۀ «صفت» پرهیز شده و فقط واژه های «قول ، فعل و تقریر» خواهد آمد، در حالی که، این توجه وجود دارد که اهل سنت، صفت را هم در کنار آن سه می آورند
همچنین، به جای به کاربردن عبارت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به تنهایی یا همراه با عبارت اهل بیت (علیهم السلام)، از عنوان معصوم علیه السلام استفاده میشود؛ این عنوان از نظر شیعه شامل پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت است (ع) و از نظر اهل سنت فقط پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله را در بر میگیرد. (11) 
در این صورت تعریف دوتایی فوق، در یک تعریف خلاصه میشود
مرفوع: حدیثی است که ضمن آن قول، فعل یا تقریری به معصوم (علیه السلام) نسبت داده شود
حال که با تعریف حدیث آشنا شدید، لازم است بدانید که در لسان محدثان ، اصطلاحات دیگری هم به کار میرود که با آن مترادف است؛ 

وجه تسمیه حدیث به خبر                                                                                                                                                                      ظاهرا وجه تسمیه خبر بحدیث از آن جهت است که در مقابل قرآن که هر دو بیان احکام الهی است قرار گرفته زیرا اکثر اهل سنت قائل بقدم قرآن می باشند و از اینرو احکامی که از ناحیه شخص پیغمبرانتشار یافته (حدیث) در مقابل کلام قدیم قرآن نامیده اند و ممکن است از این لحاظ گفته پیغمبر و امام را حدیث نامند که در تشریع قوانین الهی تازگی و نوی دارد چنانکه قرآن نیز از این نظر تازه و حدیث است و در خود قرآن به این نکته اشاره شده آنجا که فرماید:                                                                                                                                              الله نزل احسن الحدیث کتابا خداوند قرآن را فرستاد که بهترین حدیث است.                                                                                                      یا در جای دیگر قرآن  فلیأتوا بحدیث مثله اگر راست می‌گویند که قرآن کتاب خدا نیست آنها هم سخنی نوین مانند قرآن بیاورند.                                                                                                                                                                                                                    فبای حدیث بعده یومنون شما پس از آیات خدا بکدام حدیث ایمان می‌آورید؟                                                                                                         فذرنی و من یکذب بهذا الحدیث ای رسول تو کیفر مکذبان و منکران قرآن را بمن واگذار. بعض احتمال داده اند که چون حروف متعاقب یکدیگر می آید قهرا حرف بعدی پس از حرف قبل استعمال شده و حادث گردیده، یا از آن جهت که در دل شنونده ایجاد معنی تازه می کند حدیث نامیده شده.                                                                                                                                                                                               اما خبر بمعنی مخبر به استعمال شده.در تاج العروس آمدهخبر چیزی است که از دیگری نقل شود و اهل عربیت قید (احتمال الصدق و الکذب) را در آن اضافه کرده اند ولی نزد محدثین بمعنی حدیث آمده.
باید دانست که نوعا لغویین موارد استعمال را ذکر می کنند و توجه باصل معنی لغوی که موارد استعمال نوعا بمناسبتی که در مصادیق و اصل معنی برقرار است، نداشته و امتیاز آنرا از فروع و مصادیق متذکر نمی شوند.مثلا در اینجا ظاهر معنی خبر، اعلام غیر است چنانچه در مصباح المنیر و المنجد آمده و در معنی (الخبیر) که از اسماء الهی است گفته اند (العالم) .در آیه شریفه (فکیف تصبر علی مالم تحط به خبرا)  (علماتفسیر شده و در مثل گویند (علی الخبیر سقطت) ای علی العالم به، همچنین لفظ خبره که بمعنی عالم آمده پس استعمال خبر در گفته پیغمبر صاز لحاظ اعلام به مضمون خبر است.چنانکه اطلاق حدیث بلحاظ تازگی مضمون آن برای سامع یا در مقابل کلام الله قدیم (بنا بمذهب بعضی از اهل سنت) است.                                                                                                                                  جمع بندی بحث:

« حدیث» از ماده « حدث» و به معنای هر چیز نو و تازه است و گفتار و کلام را نیز حدیث گفته اند، چون تد ریجا و یکی پس از دیگری حادث می گردد12. اما در اصطلاح هر یک از اهل سنت و شیعه، معنای خاصی را برای آن بیان کرده اند. حدیث در اصطلاح شیعه  همان طور که علامه مامقانی فرموده است، عبارت است از:« کلامی که از قول یا فعل و یا تقریرپیامبر و امامان حکایت می کند.13.

 بنابر این تعریف، هر کلامی که به معصوم (پیامبر و اهلبیت) نرسد، حدیث شمرده نمی شود.

علامه مامقانی در ادامه گوید: « نفس فعل یا تقریر، حدیث نیست.14.لذا صحیح نیست که بگوییم: الحدیث قول المعصوم و فعله و تقریره]؛ زیرا قول معصوم غالبا، امر و نهی است بر خلاف حکایت از قول معصوم که در هر حال «اخبار» است.

شیخ بهایی نیز با اندکی تفاوت نسبت به تعریف علامه مامقانی می نویسد: «قول معصوم یا حکایت از قول یا فعل یا تقریر را حدیث گویند؛ ولی نفس فعل و تقریر معصوم حدیث نیست، بلکه سنت است؛ لذا بین سنت و حدیث نسبت عموم و خصوص است؛ حدیث عام و شامل هر کلام منقول از معصوم است؛ ولی سنت کلام منقول در باب احکام شرعی است، بنابراین عبارت درباره نقل قضایا ی تاریخی؛ مثل «قتل الحسین یوم الاثنین و...» سنت شمرده نمی شود.15.

شهید ثانی می گوید: «حدیث چیزی است که از معصوم (اعم از نبی و امام) رسیده باشد.16.

به نظر می رسد که تعریف علامه مامقانی تعریف خوبی باشد، شاید به همین جهت است که علامه سبحانی می فرماید: «حدیث کلامی است که از قول یا فعل یا تقریر معصوم حکایت می کند... لذا به سخنی که به معصوم منتهی نگردد حدیث گفته نمی شود.17.

حدیث در اصطلاح محدثان اهل سنت مترادف «سنت» است و غالبا به کلامی اطلاق می گردد که منسوب به پیامبر باشد و همچنین شامل قول صحابه و تابعان نیز می شود.

ابن حجر در کتاب فتح الباری می گوید: «در اصطلاح شرع، حدیث چیزی است  که منسوب به پیامبر است، و گویا این در مقابل قرآن است که قدیم می باشد.18.

سیوطی نیز گوید: «حدیث عبارت از فعل، قول و تقریر پیامبر و اصحاب او و تابعان است.19.

با توجه به تعاریف اهل سنت و شیعه درباره حدیث تفاوتهای اساسی ذیل کاملا مشهود است:

الف) از نظر محدثان اهل سنت، حوزه و دامنه حدیث گسترده است و زیر مجموعه های گوناگونی را شامل می شود مانند: قول و فعل و  تقریر پیامبر و صحابه20. و تابعین21. و مخضرمی22.

ب) از نظر امامیه، حدیث یک مصداق دارد و آن هم فعل و قول و تقریر معصوم «پیامبر؛ ائمه و حضرت زهرا» است؛ اما افراد دیگری؛ مثل صحابی و تابعی بیرون از این تعریف هستند.                                                                                                           فصل دوم:  سنت

وجود سنّت به معناى گفتار و رفتار پیامبران و همراهان (/اصحاب/حواریان) ایشان در کنار متون مقدس (کتب آسمانى), اختصاص به اسلام ندارد. یهودیان و مسیحیان, به تمام آنچه که حاوى سنّت و سیره موسى و عیسى(ع) است, به دیده قداست مى نگرند و آنها را همپاى کتاب مقدس, محترم مى شمارند. جان هیک مى نویسد:
شوراى ترنت (مربوط به کلیساى کاتولیک) اعلام نمود که این شورا با همان اخلاص و احترامى که تمام کتاب هاى عهد قدیم و جدید را مى پذیرد و حرمت مى نهد (زیرا خداوند, نویسنده آنهاست), همین طور, سنّتى را که به ایمان و اخلاقیات مبتنى است و به عنوان امرى که شفاهاً از عیسى مسیح دریافت گردیده یا الهام بخش آنها روح القدس بوده و همیشه در کلیساى کاتولیک محفوظ است, مى پذیرد و تقدیس مى کند.23
از این عبارت, چهار نکته قابل استفاده است:
الف) متن مقدس (عهد قدیم و جدید), کلام خداوند است; در حالى که سنّتِ حکایت شده, منقول از عیسى(ع) است.
ب) متن مقدس, از مقوله نوشتار است. لذا از آن به (کتاب) (به معناى مکتوب) یاد شده است; در حالى که سنّت عیسى(ع), از مقوله گفتار (شفاهى) است.
ج) سنّت حکایت شده از عیسى مسیح(ع), همچون کتاب مقدس, از قداست کامل برخوردار است.
د) این سنّت, یا به سبب انتسابش به پیامبر آسمانى (حضرت عیسى) که به معناى حکایتگرى گفتار پیامبران از خواست و مشیّت الهى است, و یا به علّت ارتباطش با آسمان, به وساطت روح القدس (فرشته وحى), مقدس انگاشته شده و قابلیت تمسّک و عمل بدان را یافته است.
این ویژگى ها تا حدّ زیادى با آنچه ما از سنّت در اسلام اراده مى کنیم, برابر است.
ظفرالاسلام خان از نویسنده (دائرة المعارف عمومى یهود) نقل مى کند:
برترى تلمود, به عنوان منبع قانون شفاهى, نزد یهود سنّت گرا (پاک دینان), امرى آسمانى (الهى) محسوب مى شود و این جاست که (تعالیم) تلمود, الزامى, ثابت و لایتغیّر مى گردد.24
تلمود از نظر یهود, منبعى است کهن که به ادّعاى حکماى یهود, به عنوان سنّت شفاهى به موسى(ع) منسوب است. از این رو به آن, همچون تورات, با دیده قداست مى نگرند.
با این حال, باید توجّه داشت که مفهوم سنّت در حوزه معرفت دینى اسلام, با آنچه در میان یهود و نصارا مطرح است, تفاوت هایى دارد; از جمله آن که سنّت در اسلام, از گفتار شفاهى پیامبر(ص) فراتر رفته و تا مرز رفتار (فعل) و امضا (تقریر) نیز توسعه مى یابد; در حالى که سنّت از نگاه اندیشمندان یهود و نصارا, در سنّت شفاهى (قول), متمرکز است.
ضرورت توجّه به سنّت و مقدس شمردن آن در میان ادیان آسمانى مذکور, از ناکافى بودن متن مقدس در پاسخگویى به نیازهاى روز ناشى شده است. متن مقدس به سبب محدود بودن در تنگناى زمان و نیز تمرکز بر ارائه کلّیات و قوانین اساسى, از پرداختن به جزئیات شریعت و نیازهاى روز, ناکارآمد تجلّى نموده است.25
از این رو, مى باید از مجموعه اى دیگر که حکایت کننده سنّت شفاهى پیامبر و برخى از حواریانِ ویژه است, به عنوان سنّت, استمداد جست. البته اینان از این که آیا خودِ متن مقدس به ناکافى بودن خود و نیاز به پیامبر (مبلّغ وحى) براى تبیین و تفسیر و بازگویى نکات ناگفته اعتراف نموده است یا نه, سخنى به میان نیاورده اند.
آنچه ما در این مقاله در پى آنیم, بررسى رابطه متقابل قرآن (متن مقدس مسلمانان) و سنّت (شامل سنّت پیامبر اکرم و اهل بیت ـ ع ـ) است. آیا اساساً پذیرش قداست سنّت در اسلام, به معناى ناکافى بودن قرآن است؟ یا آن که اعلان کننده این نکته است که قرآن از دسترس بشر خارج است و براى دستیابى به شریعت الهى, تنها راه, سنّت است؟ یا آن که اساساً مى باید به بسندگى قرآن در پاسخگویى به نیازها معترف بود و به سنّت از منظر تشریفات نگریست؟
اینها مطالبى است که باید مورد مداقّه قرار گیرد. پیش از پرداختن به دیدگاه ها در این مسئله, یادکردِ چند نکته مقدماتى, ضرورى است:

سنّت چیست؟

سنّت در لغت به معناى شیوه, سیره و طریقه است که به طور یکسان بر شیوه درست و نادرستْ اطلاق مى گردد.
سنّت در روایت معروف: (من سَنّ سنّة حسنة فله أجرها و أجر من عمل بها الى یوم القیامة)26 و نیز در آیه شریف: (سنّة اللّه فى الذین خلوا من قبل و لن تجد لسنّة اللّه تبدیلاً)27 به همین معناى لغوى آمده است; امّا در اصطلاح به (قول, فعل و تقریر پیامبر اسلام (ائمه/اصحاب)) اطلاق مى شود.28
برخى سنّت را مرادف با حدیث مى دانند;29 امّا صبحى صالح معتقد است که سنّت, در اصلْ مساوى با حدیث نیست; چه, سنّت با توجّه به معناى لغوى, بر طریقه دینى اى که پیامبر اکرم در سیره خویش در پیش داشته, اطلاق مى گردد; در حالى که حدیث به طور عام, قول و فعل نبى اکرم را شامل مى شود.30
با این بیان, نسبت بین سنّت و حدیث, عموم مطلق است و حدیث, عام خواهد بود. عمومیت حدیث در مقایسه با سنّت, با در نظر گرفتن معناى لغوى سنّت, صحیح مى نماید; امّا با توجّه به این که دامنه سنّتِ مصطلح, از طریقه عملى فراتر مى رود, امرى نادرست است; بلکه مى باید سنّت را اعم از حدیث دانست.
در این که سنّت در مرتبه نخستین به قول و فعل و تقریر پیامبر اکرم ناظر است, بین فریقین اختلافى نیست; امّا در این که دامنه آن پس از ایشان تا به کجاست, اختلاف فاحشى وجود دارد.
برخى اندیشمندان اهل تسنّن, سنّت حکایت شده از خلفاى راشدین را حجّت مى دانند. مستند ایشان, روایتى است که به پیامبر اکرم نسبت داده شده است که فرمود:
علیکم بسنّتى و سنّة الخلفاء الراشدین المهدین من بعدى, حضّوا علیها بالنواجذ.31
بر شما باد سنّت من و سنّت خلفاى راشدین; همانان که هدایت یافته اند. بر این سنّت, پاى فشرید.
برخى دیگر, با پیمودن راه افراط, با التزام به عدالت جمیع صحابیان, سنّت ایشان را همپاى سنّت پیامبر اکرم, حجّت مى دانند و به عنوان منبع شریعت مى شناسند. ایشان به روایاتى همچون: (أصحابى کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم)32 چنگ زده اند. در مقابل, دانشوران شیعه با مردود دانستن این روایات (از نظر سند و دلالت) و تمسّک به شواهد تاریخى که بر نفى عدالت جمعى از اصحاب تأکید دارد, بر این نظریه خطّ بطلان کشیده اند و در برابر, با استناد به ادلّه قرآنى (نظیر آیه تطهیر) و روایات نبوى (نظیر حدیث ثقلین), عصمت و همپایى اهل بیت(ع) را با قرآنْ ثابت نموده اند و سنّت حکایت شده از ایشان را حجّت دانسته اند

 

 

.

گونه هاى سنّت

گفتیم که سنّتِ قولى, مجموعه گفتارهایى است که از معصومان(ع) به مناسبت هاى مختلف براى تشریح مبانى دینى یا پاسخگویى به سؤالات شرعى, صادر شده است; گفتارى که برخى از حاضران در جلسه, آنها را حفظ یا ثبت کرده اند و بعدها گردآورندگان جوامع روایى کوچک و بزرگ, به ما منتقل نموده اند.
از این رو, آنچه در مکتوبات فعلى در دست است, حاکیِ سنّت است نه خود سنّت.33 بدین سبب است که سنّت به میزان درجه حکایت کنندگى از سنّت واقعى, به انواع مختلف از جمله: متواتر, مستفیض, مشهور, واحد, صحیح و ضعیف, تقسیم مى گردد. بى تردید, سنّت قولى, بیشترین سهم را در تبیین مقاصد الهى در مقایسه با سنّت فعلى و تقریرى داشته است.
سنّت فعلى به مجموعه افعالى که از پیامبر(ص) صادر شده است, اطلاق مى گردد و از مصادیق بارز آن, کیفیت اقامه نماز و حج است که رسول اکرم با فرمان: (صلّوا کما رأیتمونى اُصلّى)34 و (خذوا عنّى مناسککم)35 بر فراگیرى آن دو به استناد نحوه عمل ایشان (فعل), تأکید نموده است.
برخى معتقدند که افعال پیامبر(ص), در صورتى سنّت محسوب مى گردد که به قصد تشریع انجام گرفته باشد;36 در غیر این صورت, سنّت نبوده, حجّیت نخواهد داشت. این ادّعا از آن جا ناشى شده که بخشى از افعال رسول اکرم, ناشى از سرشت و طبعِ بشرى و منطبق بر عادات جارى عربِ معاصر ایشان قلمداد شده است و از این رو, ارتباطى با حیثیت رسالت و ارتباط ایشان با آسمان (که پیش درآمد اعتبار سنّت است), نداشته است.37
این ادّعا صحیح به نظر نمى رسد; زیرا از عموم آیات (ما آتیکم الرسول فخذوه)38 و (ما ینطق عن الهوى إن هو إلاّ وحى یوحى)39 و (لقد کان لکم فى رسول اللّه أسوة حسنة)40 به دست مى آید که پیامبر(ص), به تمام و کمال بر کرسى تشریع و قانونگذارى نشسته و تمام منش و گفتار و سکوت و امضاى ایشان با این نگاه صادر مى شده است.
ما منکر سرشت بشرى پیامبر اکرم نیستیم; امّا این امر, مستلزم آن نیست که بخشى از منش و شیوه عملى ایشان را از قلمرو قانونگذارى خارج سازیم. چنین نبوده است که پیامبر اکرم, آداب اجتماعى عرب و طرز لباس پوشیدن و خوردن و آداب معاشرت و نشست و برخاست وى ایشان را تنها بر اساس آن که خود, بشرى است عادى گردن نهد; چرا که به نیکى مى دانیم بسیارى از همین عادات و آداب, نظیر شرابخوارى, کم توجّهى به نظافت فردى و تطیّر (فال بد زدن), مورد نکوهش پیامبر(ص) قرار گرفته است.
از همین روست که ایشان در هشدار به جمعى که با هدف دورى جُستن از دنیا به گوشه مسجد پناه برده بودند, فرمود: من بخشى از شب را بیدارم و در بخش دیگر آن مى خوابم; یک روز را روزه مى دارم و یک روزْ افطار مى کنم, و با زنان خود, همبستر مى شوم.41
اگر مدّعاى گفته شده را بپذیریم, کیفیت خواب پیامبر(ص), چون برخاسته از طبع بشرى است, براى کسى رهنمونى نخواهد داشت; در حالى که رسول اکرم از نحوه خواب و بیدارى شب خویش, به عنوان سنّتى متَّبَع یاد کرده است.
به علاوه, اگر طبع بشرى و عادات جارى عرب را در افعال پیامبر(ص) داراى تأثیر بدانیم, چه منعى خواهد داشت که برخى از گفتارها یا امضاهاى پیامبر(ص) را هم ناشى از آن دانسته, از بستر تشریع خارج سازیم [چیزى که التزام بدان, به نفى تدریجى اعتبار سنّت مى انجامد]؟
مقصود از سنّت تقریرى, امضاى گفتار یا کردارى است که در محضر معصوم انجام گرفته باشد.

 

سویه هاى سنّت

با توجّه به تقسیم بندى گزاره هاى دینى به گزاره هاى: کلامى, اخلاقى و فقهى ـ که در روایت مشهورى از پیامبر اکرم: (العلم ثلاثه: آیة محکمة و سنّة عادلة و فریضة قائمة)42 منعکس شده ـ در یک نگاه کلّى, مى توان مجموعه سنّت را به این سه محور تقسیم نمود; چرا که بخش عظیمى از روایات, به مباحث مبدأ و معاد و مسائل وابسته به آن پرداخته و قسمت مهمّى به امر انسان سازى و تربیت فردى و اجتماعى نظر دارد و بخشى از آن, در پاسخگویى به نیازهاى وابسته به حوزه فقه (رفتار مکلّف), به دست ما رسیده است.
ییادکرد این مطلب, بدان جهت است که به گستره عظیم طرح مباحث در روایات, توجّه داشته باشیم و بدانیم که در این گستره, روایات, همپاى قرآن کریم عمل کرده اند. بلکه از این طریق در تحلیل نظرگاه ها درباره تأثیر سنّت در قرآن, قضاوت روشن ترى داشته باشیم.

ملاک حجّیت سنّت

برخى تنها راه احیاى حجّیت سنّت را قرآن دانسته اند. مقصود ایشان, آیاتى است که به اطاعت از پیامبر اکرم فرمان داده است و سخن پیامبر(ص) را عین وحى دانسته, یا بر تمسّک به دستورهاى پیامبر(ص) پاى فشرده است.
برخى دیگر, اجماع مسلمانان بر عمل به سنّت پیامبر(ص) را نیز دلیل اعتبار آن برشمرده اند.43 
افزون بر دو دلیل پیشین, سیره عملى دینْ باوران و نیز دلیل عقل (به معناى ضرورت وجود و اعتبار سنّت به منظور تبیین قرآن و بیان جزئیات شریعت), مى تواند ما را به حجّیت سنّت, رهنمون گردد.44
باید دانست که اگر تنها راه احیاى حجّیت سنّتْ تصریات قرآن باشد, روایات در همه هستى خود, وامدار قرآن خواهند بود و دیگر نخواهند توانست حاکم بر آن و مفسّر آن باشند; در حالى که با پذیرش ادلّه سه گانه دیگر براى اثبات حجّیت سنّت, مى توان به حکومت تفسیرى روایات بر قرآنْ باور داشت.
افزون بر تعدّد طُرُق اثبات حجّیت روایات, به نظر مى رسد ملاک حجّیت روایات, همان ملاک حجّیت قرآن است.
ملاک حجیّت قرآن, صدور آن از مصدر ربوبى است که با وساطت فرشته وحى انجام پذیرفته است. درباره سنّت نیز اعتقاد بر این است که سنّت, چه با وساطت فرشته وحى و چه با توجّه به برخوردارى پیامبر(ص) از روانى بلند و خداگونه و در نتیجه, مطابقت نگرش هاى ایشان با خواست و مشیّت الهى باشد, به مصدر ربوبى منتسب است و حجّیت خود را از همان آبشخور قرآن, دریافت مى نماید; با این تفاوت که در قرآن, محتوا و ساختار (معنا و لفظ), هر دو از طرف خداوند است; امّا در سنّت, لزوماً ساختار (لفظ) از خداوند نیست; امّا معنا و محتوا منسوب به اوست.45
بنابراین, حتّى با تمسّک به روایاتى که در آنها بر عرضه روایات بر قرآن به منظور یقین به درستى یا نادرستى آنها تأکید شده, نمى توان مدّعى شد که سنّت, حجّیت خود را از قرآن دریافت کرده است.
از آنچه گفته آمد, دانسته شد که وجود سنّت با همه دامنه اش در کنار قرآن, از ضرورت هاى تاریخ اسلام است و کارکرد آن, همپاى قرآن, شرح و نوگسترى و تبیین دین در سه بعد: کلام, اخلاق و فقه است و در ملاک حجیّت, وامدارِ قرآن نیست.

 آن چیزی که به عنوان حجت مطرح می‌شود و ما باید در ارتباط با آن صحبت کنیم، سنت است. حجت را چهار چیز دانسته‌اند: کتاب، سنت، اجماع و عقل.                                                                                                                                                                                            اجماع به عنوان دلیل مستقل در کنار دلایل دیگر مطرح نمی‌شود، بلکه به عنوان راه رسیدن و طریق به سنت است، لذا نیازی به جعل حجت مستقل در مقابل دیگر ادله ندارد بلکه تابع سنت است، بنابر این حجت بر سه چیز اطلاق می شود که شامل کتاب و سنت و عقل است.  از سوی دیگر چنانچه در بحث عقل، نیز اگر آن را به عنوان دلیل مستقل در کنار کتاب و سنت و هم تراز آن ندانیم و از آن تعقل را اراده کنیم ، بحث دیگری خواهد شد غیر از بحثی که در این ادله اربعه مطرح است، و از دایره خارج خواهد گشت.             البته این بحث و تعیین دایره ی حجت بحث دامنه دار و مفصلی را می طلبد که در جای خود باید طرح شود و اکنون ما در مقام آن بحث نیستیم، آن چه برای ما مهم است، بحث «سنت» است و «حدیث» به عنوان طریق رسیدن به سنت مورد بحث قرار می گیرد و از این جهت مد نظر است. می‌خواهیم «سنت» را واکاوی کنیم و گزاره‌های متفاوتی که راجع به «سنت» وجود دارد، بررسی کنیم و دریافت روشنی از چیستی «سنت» و مفهوم مصطلح آن داشته باشیم و استعمال این واژه و مفهوم را در منابع حدیثی پی جویی نماییمسنت از ریشه ی «س ن ن» «سَنَنَ» است، از معانی لغوی که برای این واژه مطرح شده است «روان شدن»، «جریان یافتن» و یا «انجام عمل به سادگی و راحتی» برداشت می شود. به معنای این که چیزی به راحتی و به دور از دشواری و تکلف مورد عمل عمومی قرار گیرد.

 ابن فارس اینگونه آورده است که: "السین و النون أصلٌ واحد مطرد، و هو جریَان الشى‌ء و إطرادُه فى سهولة46

 در معنا شناسی واژگان، یک گوهر معنایی داریم و یک معانی استعمالی. گوهر معنایی سنت را ابن فارس اینگونه تعریف می‌کند: "الأصل قولهم سَنَنْتُ الماءَ على وجهى أَسُنُّه سَنًّا، إِذا أرسلتَه إرسال47

 سنت یک گوهر معنایی بیشتر ندارد. آن هم جریان شیء واتراده فی سهولةٍ است. حال این که مراد از اتراد چیست، بحث دیگری دارد، که بعداً به آن خواهیم رسید. پس این که آب را ریختند و روان شد، و پایین آمد. این روان شدن و جریان یافتن، اصل و گوهر معنایی واژه ی سنت است که در همه ی معانی گوناگون این واژه وجود دارد. این گوهر معنایی «سنت» است. اما آن معنای «سنت» که مورد نظر ماست و در خیلی موارد استعمال شده است، «سیره»، «روش»، «طریقه»، و «سبک» و...، عبارات متفاوتی است از «سبک رفتار»، که البته همه ی این معانی برگشت به این همان معنای لغوی دارد. در کتاب‌های متفاوتی که بحث از واژه ی «سنت» مطرح شده است، همه این ویژگی را مطرح کرده اند. چنان که جوهری می‌گوید: "السَّنَنُ: الطریقة. یقال: استقام فلانٌ على سَنَنٍ واحد. و یقال: امضِ على سَنَنِکَ و سُنَنِکَ، أى على وجهک48 معنای چیزی که تبدیل به روش و رفتار متداول شده است. وهمچنین ابن اثیر می گوید: "قد تکرر فى الحدیث ذکر «السُّنَّة» و ما تصرّف منها. و الأصل فیها الطریقة و السّیرة49که البته تمامی این معانی ناظر به آن گوهر معنایی است. و جریان یافتن اصل واحد حاکم بر این معانی است.

 پس روان شدن و جریان یافتن گوهر معنایی این واژه و از استعمالات شایع آن سبک رفتار و روش و منهاج عمل مستمر است که در کتب لغت مورد دقت و بررسی قرار گرفته است.      اما از آنجا که این واژه از مواردی است که استعمال شایعی در قرآن کریم دارد نوع استعمال و کاربرد آن در قرآن کریم نیز باید مورد دقت قرار گیرد تا روشن شود که دقیقاً همین معنای لغوی است یا فوائدی مازاد بر مفاهیم لغوی را می توانیم از آن استفاده کنیم. در بررسی موارد کاربرد سنت در قرآن روشن می شود که استعمال قرآنی دقیقاً تابع همین معنای لغوی مورد اشاره است. «سنت الله» که در آیات متعدد آمده است :

 "سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً50

 "سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً51

 "سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ کَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً52

 به معنای قانون ثابت و همیشه در جریان خداوند متعال در نظام تکوین است. مراد از «سنت الهی» شیوه، سبک و روش الهی است، که مستمر و مداوم است و قابل تبدیل، تحویل و تغییر نیست. "سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنَا وَ لاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلاً53؛ "فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِیلاً54 اینها همه اشاره می‌کند که ما یک سری سنن الهی داریم که گاه در موارد خاص و گاه در موارد متعدد و گوناگون جریان دارد و از ابتدای خلقت وجود داشته، که اینها را بیان کرده است و می توانیم از آیات الهی کشف کنیم، و خدای متعال می‌فرماید که شما می‌توانید اینها را به دست بیاورید و سنت الهی این گونه است. و شما هر کاری کردید، خدای متعال مطابق سنت خاص خود با شما عمل می‌کند.

 اصطلاح شناسی سنت                                                                                                                                                                                                تا اینجا معانی و مفاهیمی که برای سنت مطرح شد ناظر به اصل معنای سنت به معنای روش و سبک رفتار بود و بحث از نیکو بودن یا ناشایست بودن در آن نبود و خوبی و بدی در مفهوم آن لحاظ نشده بود، یعنی مفهوم سنت مفهومی خنثی است، «روش و طریقه» که می‌تواند خوب باشد و می‌تواند بد باشد. بنابر این اگر مثلاً مضاف الیه آن «سنت الله» باشد می‌شود خوب خواهد بود، و اگر مضاف الیه آن مثلاً «سنت سیئة» باشد بد و ناشایست خواهد بود. پس در اصل معنای سنت آن واژۀ خوب یا بد وجود ندارد و مضاف إلیه آن است که حیثیت آن را تعیین می کنند چنان که در حدیث شریف می فرماید:

 "قَالَ رَسُولُ اللّٰهِ صلى الله علیه و آله وسلم: مَنْ سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً، فَلَهُ أَجْرُهَا وَ أَجْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلىٰ یَوْمِ الْقِیَامَةِ46

 سنت در اینجا به معنای روش است. یک بار می‌گویید کسی این کار را کرده و فعلی را انجام داده و این فعل تمام شده است. این سنت نیست. اما کسی آمد یک روشی را سامان داد و این روش قابل عمل بود. خودش و دیگران به آن عمل کردند آن وقت می شود سنت. و این سنت می‌تواند حسنه و سیئه باشد. پس اگر کسی روش شایسته‌ای را بنیان‌گزاری کرد خودش ثواب می‌برد و هر کسی که تا روز قیامت به آن روش شایسته عمل کند این ثوابش نصیب آن خواهد شد. و در مقابل آن می فرماید: "ومن سن سنة سیئة فعمل بها و عمل بها من بعده فعلیه وزرها و وزر من عمل بها47این روش ناشایست هم همینگونه هست.                                                                            در این روایات «سنت» در همان معنای لغوی، طریقه، شیوه، روش به کار رفته است و مطمئناً متفاوت از یک فعل خارجی است که یک بار تحقق می‌یابد. این مقصود چیزی است که قابل استمرار باشد.                                                                                                              در کتاب‌های حدیثی یا حتی اشعار عرب یا کلمات فقها و علما واژۀ «سنت» در همین معنای طریقه و وروش کاربردش بسیار زیاد است، اما بعدها این واژه در معانی خاصی هم به کار رفته، که مقداری با معنای لغوی و یا حتی استعمال قرآنی و این نوع استعمال مذکور در روایات متفاوت شده است، و به یک معنای اصطلاحی خاص، یا به چند معنای اصطلاحی خاص تبدیل شده است.

 بنابر این در روایات و تعابیر فقها باید دقت کرد، زیرا گاه اشاره‌ به آن معانی اصطلاحی دارد که به نوعی از این معنای لغوی فاصله می گیرد. یا به تعبیر دیگر به مرور زمان در احادیث و یا در متون عالمان یک مفهوم خاص از «سنت» مورد توجه قرار گرفته و بعد از مدتی «سنت» به معنای طریقه و روش، با آن حیثیت ویژه و حیثیت خاص دیده شده و مورد استعمال قرار گرفته ویا اینکه کم کم آن معنای طریقه یا روش از آن سلب شده است، و یک معنای جدیدی پیدا کرده است. مانند این که یک فعلی را که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم یک بار انجام داده اند و خود ایشان نیز استمراری برای آن در نظر نگرفته بوده اند، این را هم اطلاق «سنت» برایش کرده اند.                                                                                                                                                                                                                    این اصطلاحات را می‌خواهیم بررسی کنیم چون سنتی هم که ما اینجا مطرح می‌کنیم همین گونه خواهد بود، یعنی به نظر می‌رسد این تغییر ظریف اصطلاح که از دل آن معنای لغوی برآمده در بحث حدیث شناسی مدنظر باید باشد.                                                                    در این بحث چهار معنای اصلی را که در مورد سنت اصطلاح شده است را می خواهیم مورد بررسی قرار دهیم و با انضمام یک معنای پنجمی که امروزه استعمال آن شایع شده است شاید بتوان این معانی را به پنج گروه تقسیم کنیم.

 اولین معنای سنت

 معنای اصلی که مد نظر ماست و می‌خواهیم به آن بپردازیم کاربرد سنت در برابر بدعت است. یعنی می‌خواهیم سنت را با متضاد آن بشناسیم.                                                                                                                                                                                                                  مراد از سنت چیزی است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم یا از معصوم علیه السلام به طور مطلق صادر شده باشد. ما صدر عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم او مطلق المعصوم علیه السلام من قول أو فعل أو تقریر. این تعریف همان چیزی است که حدیث حکایت آن است. مراد از ما صدر عن النبی صلی الله علیه وآله وسلم، ما صدر، به عنوان دین، به عنوان شریعت، به عنوان معرفت است، پس همان تفاوتی که در بحث حدیث مطرح کردیم اینجا هم مدنظر است48

 بنابراین هر سخن، عمل و یا حتی نهی و یا ترک عمل به نحوی که مشعر به اعراز و انزجار باشد و یا تقریر فعل یا ترکی و ... همه ی اینها سنت می‌شود. سنت در اینجا به معنای حجت است. یعنی چیزی که می‌توان در بحث استنباط آن را مطرح کرد به عنوان یکی از ادله به آن استناد نمود. و در مقابل بدعت قرار می‌گیرد.

 بدعت چیست؟

 بدعت چیزی است که بدون استناد به منبع وحیانی به عنوان شریعت مطرح شده حتی اگر کاری باشد که ظاهرش کار نیکویی هم باشد. چنان که در روایت وارد شده است:

 "عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ رَفَعَهُ قَالَ جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فَقَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ السُّنَّةِ وَ الْبِدْعَةِ وَ عَنِ الْجَمَاعَةِ وَ عَنِ الْفِرْقَةِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع السُّنَّةُ مَا سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ الْبِدْعَةُ مَا أُحْدِثَ مِنْ بَعْدِهِ وَ الْجَمَاعَةُ أَهْلُ الْحَقِّ وَ إِنْ کَانُوا قَلِیلًا وَ الْفِرْقَةُ أَهْلُ الْبَاطِلِ وَ إِنْ کَانُوا کَثِیراً49

 یعنی چیزی که بعد از پیامبر حادث شده و به عنوان دین تلقی شده است، نه اینکه کسی در شیوۀ زندگی تغییر بدهد، این را بدعت نمی‌گوییم، چون در مورد این تغییر روش، دین و عنوان دینی مطرح نبود است. اما سنت یعنی چیزی که به عنوان شریعت و به عنوان دین مطرح می شود و ما می‌توانیم آن را به خدا و پیامبر و امام انتساب بدهیم. این می‌شود سنت، هر چیزی که باشد. و در مقابل آن بدعت چیزی است که انتساب به خدا و معصوم علیه السلام ندارد و ما از پیش خود آن را به عنوان دین مطرح می‌کنیم.                             این معنا گستره ی فراوانی در روایات دارد چنان که در نقل دیگری از امیرمؤمنان علیه السلام آمده است: "امّا السنة فسنّة رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم وامّا البدعة فما خالفها50.و یا از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده است : "أَخْبَرَنَا ابْنُ مَخْلَدٍ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو عُمَرَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ سَهْلٍ الْوَشَّاءُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِیلُ بْنُ عُلَیَّةَ، عَنْ یُونُسَ بْنِ عُبَیْدٍ، عَنِ الْحَسَنِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ): عَمَلٌ قَلِیلٌ فِی سُنَّةٍ خَیْرٌ مِنْ عَمَلٍ کَثِیرٍ فِی بِدْعَةٍ51.و همین طور، امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید: "طُوبَى لِمَنْ ... وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ وَ لَمْ یُنْسَبْ إلَى بِدْعَةٍ52 این که همه ی کارها بر مدار سنت باشد و به سوی بدعت تعدی و تجاوز نکند.

 سنت به این معنا هر آموزه، عمل یا تقریری که در حوزۀ شریعت یا حوزۀ معارف از معصومین(ع) صادر شده را در بر می گیرد. یعنی آن چیزی که خودش حجت است، چه واجب باشد یا مستحب باشد، چه مستمر باشد یا نباشد، همه ی اینها را به گونه‌ای در بر می‌گیرددر مقابل این سنت بدعت است یعنی مواردی که بدون استناد به معصوم علیه السلام به عنوان دین ترویج شده است، که از نمونه های بارز آن که مورد تأکید فراون هم قرار گرفته است نماز تراویح است، نماز تروایح را خود آنهایی که وضع کردند، هیچکدام به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم استناد نداده‌اند ولی الان به عنوان دین مطرح شده است، چون جماعت خواندن امر مستحسن و نیکویی است، بنابراین نماز را به جماعت بخوانید. جماعت خواندن نماز مستحب است. این بدعت شمرده شده است و به شدت با آن مبارزه شده است.

 همین طور است اذان دوم یا سوم53 که عثمان آن را بنیان‌گزاری کرد، و تا قبل از زمان عثمان اذان می‌گفتند بعد برای ادای نماز می‌آمدند. عثمان به بهانه ی اینکه مدینه بزرگ شده ـ اگرچه ظاهراً اصلش اینگونه بود که وقتی که می‌خواست که خطبه بخواند، کسی نمی‌آمد خطبه‌ها را گوش بدهدـ ، اینها یک اذان قبل از ظهر می‌گفتند، که الان مثلاً وقت نماز است که مردم برای خطبه ی عثمان حاضر باشند و بعد اذان ظهر می‌گفتند و نماز شروع می‌شد. این اذانی که اضافه بر اذان ‌ها و در غیر وقت خودش گفته می‌شود در روایات به شدت نفی شده و بدعت شمرده شده است. به این دلیل که اذان به عنوان یک شعار اسلامی است و این شعار اسلامی را قبل از وقت گفتن، بدعت شمرده شده است.                                                                  بحث سنت را اگر از این منظر ببینیم «سنت» در این معنا که شامل قول و فعل و تقریر معصوم علیه السلام باشد ـ یعنی آن چیزی که حجت است ـ، به این معنا اگر امام صادق علیه السلام، در امورى که پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم اصلاً متعرض آن نشده باشند و نسبت به آن بیانى صادر نفرموده باشند، چیزی را برای ما بیان کنند، مثلاً بفرمایند: که زیارت امام حسین علیه السلام مستحب و زیارت اربعین به عنوان علامت شیعه است و .... این اوامر مصداق «ما صدر عن المعصوم علیه السلام» به معنای حجت است و ما با آن معامله وسنت مى کنیم وآن را سنت محسوب مى نماییم.                                                                                        اما این که چرا ما «سنت» را از پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم سرایت می‌دهیم به امامان معصوم علیهم السلام دلایلی دارد که در جای خودش باید بگوییم. اما اجمالاً اصل مطلب این است که حدیث ثقلین معصومین علیهم السلام را به عنوان بیانگر شریعت مطرح نموده است و مستند اساسى ما در این توسعه مى تواند باشد.56ذا سخن و فعلشان و تقاریر ایشان حتى بدون استناد به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم «سنت» است. و فی نفسه حجت محسوب مى گردد.                                                                                                          در میان تعاریفی که از اهل سنت وارد شده است، مقصود از آن را تنها «سنت نبی مکرم صلى الله علیه وآله وسلم» فرض مى کنند. و ما به واسطه ى ادله خاص مقداری این مفهوم را تعمیم می‌دهیم که ائمه را هم در بر بگیرد. یعنی قول و فعل و تقریر دوازده امام علیهم السلام هم به نبی مکرم صلى الله علیه وآله وسلم، ملحق می‌شود.                                                    البته این مطلب را باید بررسى کنیم و ببینیم که موارد کاربرد «سنت» در روایات ما بر غیر پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم نیز اطلاق شده است یا نه  تلقی پیشینیِ این بود که ائمه علیهم السلام در آن زمانی که زندگی می‌‌کردند و اینکه بخواهند خودشان را به عنوان سنت مطرح بکنند، پذیرش این گونه سخن گفتن، برای مخاطب آن زمان سخت بود. بنابراین می‌آیند، آن را مستند به پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم مى کنند و می‌گویند ما اصلاً از خودمان چیزی نمی‌گوییم.

 اگر تعریف را مقداری گسترده ‌تر کنیم یا یک اصطلاح جدیدی ایجاد کنیم، و بگوییم مقصود از «سنت»، دو گونه قابل تلقی است:

 یک بار «سنت» به معنای اصولی است که به عنوان حجت به کار می رود، این سنت اصولی طبیعتاً همه ی موارد حجج را ـ از جمله ما صدر عن المعصومین علیهم السلام ـ را در بر می گیرد، یک بار «سنت» به عنوان آن چیزی که در روایات سنت شمرده شده، ـ استعمال روایی اصطلاح سنت ـ مقصود باشد، در این معنا، «سنت» تنها بر «ما صدر عن النبی صلى الله علیه وآله وسلم» اطلاق شده است. بنابر این معنا آنچه از أئمة علیهم السلام صادر شده است اگرچه «حجت» هستند، ولی در اصطلاح روایی «سنت» به آنها گفته نمی شود. پس این معنا با آن معنای سنت اصولی متفاوت است. و اشکالی هم ندارد که بگوییم سنت اصولی به عنوان «حجت» معنایی است، غیر از سنتی که در روایات مورد اشاره قرار گرفته است.                  اهل سنت در تمام کتاب های «سنن»، مثل السنن الکبری للنسایی یا السنن الکبری للبیهقی یا الجامع فی السنن للترمذی و...، همین معنا و مصطلح روایی «سنت» را اراده کرده اند. یعنی «سنت» را بر «ما صدر عن النبی صلى الله علیه وآله وسلم» اطلاق کرده اند.

معنای دوم سنت

 معنای دومی که در اصطلاح «سنت» مورد اشاره قرار می‌گیرد، سنت به معنای عمل مستحب در مقابل عمل واجب و فرض است. این اصطلاح در کلمات فقها کاربرد بسیار زیادی دارد، اساساً وقتی فقهاء می گویند یک عمل مسنون است مقصودشان این است که این عمل مستحب است، البته در روایات هم نمونه هایی برای آن داریم. مثلاً راجع به لزوم شرکت در نماز جماعت، امام باقر علیه السلام یا امام صادق علیه السلام فرموده‌اند:

 «الصَّلَوَاتُ فَرِیضَةٌ، وَ لَیْسَ الِاجْتِمَاعُ بِمَفْرُوضٍ فِی الصَّلَوَاتِ کُلِّهَا، وَ لٰکِنَّهَا سُنَّةٌ57عنی سنت پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم هست ولی واجب نیست. نمونه‌های کاربرد این مصطلح «سنت» متعدد استدر روایت دیگر می فرماید:

 «...والجماعة یوم الجمعة فریضة واجبة ، وفی سائر الأیام سنة...58

 در روایات نماز جمعه زیاد داریم که این نماز، اصل جعل آن به جماعت است، یعنی اصلاً فرادا نمی‌شود خواند. در این چنین مواردى، فریضه بودن به معنای واجب بودن است.

 یک روایت دیگر، روایت جعل فرائض است که مى فرماید:

 «...إِنَّ اللّٰهَ- عَزَّ وَ جَلَّ- فَرَضَ الصَّلَاةَ رَکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ عَشْرَ رَکَعَاتٍ، فَأَضَافَ رَسُولُ اللّٰهِ صلى الله علیه و آله إِلَى الرَّکْعَتَیْنِ رَکْعَتَیْنِ، وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَکْعَةً، فَصَارَتْ عَدِیلَ الْفَرِیضَةِ، لَا یَجُوزُ تَرْکُهُنَّ إِلَّا فِی السَّفَرِ، وَ أَفْرَدَ الرَّکْعَةَ فِی الْمَغْرِبِ فَتَرَکَهَا قَائِمَةً فِی السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ، فَأَجَازَ اللّٰهُ لَهُ ذٰلِکَ کُلَّهُ، فَصَارَتِ الْفَرِیضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَکْعَةً. ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللّٰهِ صلى الله علیه و آله النَّوَافِلَ أَرْبَعاً وَ ثَلَاثِینَ رَکْعَةً مِثْلَیِ الْفَرِیضَةِ، فَأَجَازَ اللّٰهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- لَهُ ذٰلِکَ، وَ الْفَرِیضَةُ وَ النَّافِلَةُ إِحْدىٰ وَ خَمْسُونَ رَکْعَةً، مِنْهَا رَکْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدَّانِ بِرَکْعَةٍ مَکَانَ الْوَتْرِ59

 امام علیه السلام می‌فرماید: فریضه اینگونه است، و پیامبر اکرم صلى الله علیه واله وسلم، دو برابر آن را به صورت نافله جعل کرده است. این «سَنَّ رَسُولُ اللّٰهِ صلى الله علیه و آله» به معنای عمل مستحب است. در خیلی از موارد، پیامبر اکرم صلى الله علیه واله وسلم کاری را انجام داده اند که واجب گردیده و از آن تلقى لزوم شده است، اما در این گونه مصادىق آن عمل واجب نبوی مورد نظر نیست، بلکه عمل نبوی به عنوان یک امر راحج و مستحب مورد نظر است.

 این اصطلاح «سنت» در این روایت با اشاره به عمل مستحب نبوی وارد شده است، به قرینه این که امام علیه السلام «سن» را در مقابل فریضه قرار داده اند، فریضه هم در همه جا لازم نیست فریضه ى قرآنی باشد، بلکه در مثل این مورد عمل واجب و عملی که کسی نمی‌تواند از انجام آن شانه خالی کند مقصود واقع شده است.

 در ادامه مى فرماید:

 «وَ فَرَضَ اللّٰهُ فِی السَّنَةِ صَوْمَ شَهْرِ رَمَضَانَ. وَ سَنَّ رَسُولُ اللّٰهِ صلى الله علیه و آله صَوْمَ شَعْبَانَ وَ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ فِی کُلِّ شَهْرٍ مِثْلَیِ الْفَرِیضَةِ، فَأَجَازَ اللّٰهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- لَهُ ذٰلِکَ60.

 این سی روز، روزه ى ماه مبارک رمضان را خدا واجب گردانید، و پیامبر اکرم صلى الله علیه واله وسلم شصت روز، روزه ى مستحب می‌گرفت.

 پس «سنت» در معنا ومصطلح قبل بر ما صدر عن النبی صلى الله علیه وآله وسلم اطلاق مى شد که الأخذ بها هدىً و همه ى موارد واجب و مستحب را که در کلام و عمل نبى مکرم صلى الله علیه وآله وسلم وارد شده ـ اعم از واجب و مستحب ـ را در بر مى گیرد. اما در این تعریف دوم وقتی می‌گوید «سنت»، صرفاً عمل مستحب مقصود است و عمل واجب را در بر نمی‌گیرد.

 مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیىٰ بِإِسْنَادِهِ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام: «السُّجُودُ عَلَى الْأَرْضِ فَرِیضَةٌ، وَ عَلَى الْخُمْرَةِ سُنَّةٌ61. یعنی آن چیزی که واجب است «سجود علی الارض» است، اما این حصیر اختصاصی که رویش سجده می‌کنند، این مستحب است.

 در مورد غسل جمعه، غسل عید فطر، غسل عید قربان، امام رضا علیه السلام فرموده است: «عَنْ عَلِیِّ بْنِ یَقْطِینٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع عَنِ الْغُسْلِ فِی الْجُمُعَةِ وَ الْأَضْحَى وَ الْفِطْرِ قَالَ سُنَّةٌ وَ لَیْسَ بِفَرِیضَةٍ62. یعنی واجب نیست.

  معناى سوم سنت

 احکام واجب دو دسته هستند:

 یک سری احکام در قرآن ذکر شده‌اند که اینها می‌شود فرض الله.

 یک سری احکام در قرآن اشاره نشده است، اینها واجب هستند از طریق پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلم اینها برای ما وجوبش معلوم شده است. پس ما یک فرض الله داریم، یعنی فرض کتابی، یک سنت داریم یعنی فرض نبوی. فرض هست اما نبوی است. یعنی سنت به معنای مستحب نیست. این معنای دیگر است که سنت گاهی اوقات در برابر فریضه قرار می‌گیرد در مقابل واجب قرآنی است.

 این روایت حسین بن نصر از مصادیق این مصطلح سوم سنت در روایات است:

 «عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ النَّضْرِ الْأَرْمَنِیِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع الْقَوْمُ یَکُونُونَ فِی السَّفَرِ فَیَمُوتُ مِنْهُمْ مَیِّتٌ وَ مَعَهُمْ جُنُبٌ وَ مَعَهُمْ مَاءٌ قَلِیلٌ قَدْرَ مَا یَکْفِی أَحَدَهُمَا أَیُّهُمَا یَبْدَأُ بِهِ قَالَ یَغْتَسِلُ الْجُنُبُ وَ یُتْرَکُ الْمَیِّتُ لِأَنَّ هَذَا فَرِیضَةٌ وَ هَذَا سُنَّةٌ63

 غسل جنابت چون فریضه است به معنای واجبى که در قرآن کریم وارد شده است، مقدم می‌شود، و غسل میت اگرچه واجب است، اما واجبى است که در قرآن وارد نشده است، بنابراین این مؤخر می‌شود.

 همین طور این روایت:

 ابْنُ مَحْبُوبٍ، عَنْ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْعَبْدِیِّ، عَنْ عُبَیْدِ بْنِ زُرَارَةَ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام عَنْ رَجُلٍ طَافَ بِالْبَیْتِ أُسْبُوعاً طَوَافَ الْفَرِیضَةِ، ثُمَّ سَعىٰ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ أَرْبَعَةَ أَشْوَاطٍ، ثُمَّ غَمَزَهُ بَطْنُهُ، فَخَرَجَ، فَقَضىٰ حَاجَتَهُ، ثُمَّ غَشِیَ أَهْلَهُ؟ قَالَ: «یَغْتَسِلُ، ثُمَّ یَعُودُ، فَیَطُوفُ پثَلَاثَةَ أَشْوَاطٍ، وَ یَسْتَغْفِرُ رَبَّهُ، وَ لَاشَیْ‌ءَ عَلَیْهِ». قُلْتُ: فَإِنْ کَانَ طَافَ بِالْبَیْتِ طَوَافَ الْفَرِیضَةِ، فَطَافَ أَرْبَعَةَ أَشْوَاطٍ، ثُمَّ غَمَزَهُ بَطْنُهُ، فَخَرَجَ، فَقَضىٰ حَاجَتَهُ، فَغَشِیَ أَهْلَهُ؟ فَقَالَ: «أَفْسَدَ حَجَّهُ، وَ عَلَیْهِ بَدَنَةٌ، وَ یَغْتَسِلُ، ثُمَّ یَرْجِعُ، فَیَطُوفُ أُسْبُوعاً، ثُمَّ یَسْعىٰ، وَ یَسْتَغْفِرُ رَبَّهُ

 قُلْتُ: کَیْفَ لَمْ تَجْعَلْ عَلَیْهِ حِینَ غَشِیَ أَهْلَهُ قَبْلَ أَنْ یَفْرُغَ مِنْ سَعْیِهِ کَمَا جَعَلْتَ عَلَیْهِ هَدْیاً حِینَ غَشِیَ أَهْلَهُ قَبْلَ أَنْ یَفْرُغَ مِنْ طَوَافِهِ؟

 قَالَ: «إِنَّ الطَّوَافَ فَرِیضَةٌ، وَ فِیهِ صَلَاةٌ، وَ السَّعْیَ سُنَّةٌ مِنْ رَسُولِ اللّٰهِ صلى الله علیه و آله».

 قُلْتُ: أَ لَیْسَ اللّٰهُ یَقُولُ: «إِنَّ الصَّفٰا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ»

 قَالَ: «بَلىٰ، وَ لٰکِنْ قَدْ قَالَ فِیهِمَا: «وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللّٰهَ شٰاکِرٌ عَلِیمٌ» فَلَوْ کَانَ السَّعْیُ فَرِیضَةً، لَمْ یَقُلْ: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً64

 چند مطلب در این روایت وجود دارد یکی دعوایی است راجع به حکم آمیزش قبل از پایان طواف، یا قبل از پایان سعی، که بحث آن مفصل است و خارج از موضوع ما بنابر این کاری با آن مسأله نداریم.

 مطلب مهمی که مد نظر ماست این استدلال امام است. مستند کردن تفاوت بین این دو، به خاطر اینکه طواف فریضه است و سعی سنت است ووجوب خود را از سنت می گیرد. این مطلب شاهد معنایی است که ما در مقما بیان آن هستیم.

 اشکال راوی بر مطلب امام هم بسیار جالب است و خود شاهد دیگری بر این معناست. می‌گوید: که شما چطور می‌گویید که طواف فرض کتابی است در مقابل سعی، در حالی که «سعی» هم در قرآن آمده است؟

 قُلْتُ: أَ لَیْسَ اللّٰهُ یَقُولُ: «إِنَّ الصَّفٰا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ»

 قَالَ: «بَلىٰ، وَ لٰکِنْ قَدْ قَالَ فِیهِمَا: «وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً فَإِنَّ اللّٰهَ شٰاکِرٌ عَلِیمٌ» فَلَوْ کَانَ السَّعْیُ فَرِیضَةً، لَمْ یَقُلْ: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً».

 اما می فرماید: آن چه که آیه بر آن دلالت دارد پسندیده بودن عمل است، اما فرضش از کجا آمده؟ فرض به معنای وجوب از کجا آمد؟، «سعی» مسلماً واجب است، اگرچه در قرآن هم مورد اشاره قرار گرفته است، ولی وجوبش از قرآن استفاده نمی شود، بلکه دلیل از سنت نبوی بر وجوب آن اقامه می گردد.

 در روایت دیگر این گونه آمده است:

 عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ حُکَیْمٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الصَّیْرَفِیِّ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا، قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِ اللّٰهِ علیه السلام عَنِ السَّعْیِ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةِ: فَرِیضَةٌ، أَمْ سُنَّةٌ؟ فَقَالَ: «فَرِیضَةٌ65

 جمع بین این دو روایت که چطور یک جا «سعی» فریضه دانسته شده است و یک جا سنت، چگونه خواهد بود؟

 شاید بتوان گفت سخن امام صادق علیه السلام درباره ی سنت بودن «سعی» به معنای آن است که وجوب و فرض این عمل از جهت سنت احراز می‌شود نه از ظاهر قرآن، و این سخن به معنای آن نیست که تلقی از «سنت» همانند تلقی مستحبات است.

 اگر ظاهر این دو روایت را ببینید، به نظر می‌رسد با هم تفاوت و تغایر دارند، اما این که چرا اینجا فریضه توصیف شده است و در آن روایت فریضه بودن از آن نفی شده است، به این وجه است که آنجا اشاره به فرض قرآنی دارد و اینجا به لزوم و وجوب و ضرورت دارد یعنی تأکید بر این نکته که اگر چه وجوب آن از غیر قرآن به دست می آید اما این مطلب چیزی از فرض بودن و لزوم آن نمی کاهد.

 مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ یَحْیَى عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ یَزِیدَ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: الْوُقُوفُ بِالْمَشْعَرِ فَرِیضَةٌ وَ الْوُقُوفُ بِعَرَفَةَ سُنَّةٌ66

 لَا یَعْتَرِضُ مَا ذَکَرْنَاهُ لِأَنَّ الْمُرَادَ بِهَذَا الْخَبَرِ أَنَّ فَرْضَهُ عُرِفَ مِنْ جِهَةِ السُّنَّةِ دُونَ النَّصِّ مِنْ ظَاهِرِ الْقُرْآنِ وَ مَا عُرِفَ فَرْضُهُ مِنْ جِهَةِ السُّنَّةِ جَازَ أَنْ یُطْلَقَ عَلَیْهِ الِاسْمُ بِأَنَّهُ سُنَّةٌ وَ قَدْ بَیَّنَّا ذَلِکَ فِی غَیْرِ مَوْضِعٍ وَ لَیْسَ کَذَلِکَ الْوُقُوفُ بِالْمَشْعَرِ لِأَنَّ فَرْضَهُ یُعْلَمُ بِظَاهِرِ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى- فَإِذٰا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفٰاتٍ فَاذْکُرُوا اللّٰهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرٰامِ فَأَوْجَبَ عَلَیْنَا ذِکْرَهُ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَ لَمْ یَکُنْ فِی ظَاهِرِ الْقُرْآنِ أَمْرٌ بِالْوُقُوفِ بِعَرَفَاتٍ فَلِأَجْلِ ذَلِکَ أُضِیفَ إِلَى السُّنَّةِ وَ أَمَّا الَّذِی یَدُلُّ عَلَى أَنَّ الْوُقُوفَ- بِالْمَشْعَرِ الْحَرَامِ فَرِیضَةٌ الْآیَةُ وَ الْخَبَرُ الْمُتَقَدِّمُ أَیْضاً وَ هُوَ قَوْلُهُ الْوُقُوفُ بِالْمَشْعَرِ فَرِیضَةٌ.67

 

 

 

معنای چهارم سنت

 معنای چهارم «سنت» به معنای سبک رفتار، یعنی عمل مستمر است، و مفهوم مقابل آن عملی است که یک بار انجام شود.

 این معنا اگرچه به معنای لغوی نزدیک است و قریب است. اما وقتی می‌گویند «سنت» مفهومی مانند «سیره» یعنی عملی مستمر و همیشگی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم از آن اراده می شود.

 به عنوان مثال این روایت را ملاحظه کنید:

 حَدَّثَنَا الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِیُّ السَّمَرْقَنْدِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ عَنْ أَبِیهِ أَبِی النَّصْرِ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ الْعَیَّاشِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ فَضَّالٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ هِلَالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع عَنْ أَبِیهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: خَمْسٌ لَا أَدَعُهُنَّ حَتَّى الْمَمَاتِ الْأَکْلُ عَلَى الْحَضِیضِ مَعَ الْعَبِیدِ وَ رُکُوبِیَ الْحِمَارَ مُؤْکَفاً وَ حَلْبِیَ الْعَنْزَ بِیَدِی وَ لُبْسُ الصُّوفِ وَ التَّسْلِیمُ عَلَى الصِّبْیَانِ لِیَکُونَ ذَلِکَ سُنَّةً مِنْ بَعْدِی. 68

 میفرماید: می‌خواهم همه ی اینها بعد از من«سنت» بشود، اینها را آن قدر تکرار می‌کنم، تا سنت شود و به عنوان یک عمل مستمر در جامعه جریان یابد.

 از همین قبیل است مفهوم «سنن النبی صلی الله علیه وآله وسلم» در کتاب علامه طباطبایی، ایشان اینگونه سنن را مطرح کرده است.

 اما نکته ی قابل ملاحظه ای که اینجا وجود دارد آن است که: روش ممکن است یک مورد خارجی بیشتر نداشته باشد، یعنی ممکن است چیزی سیره و روش باشد ولی تنها یک بار در خارج اتفاق بیفتد. مثلاً خطبه خواندن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، یکبار بیشتر اتفاق نیفتاده است. اما به عنوان یک «سنت» از جانب ایشان می‌تواند مورد اشاره قرار بگیرد، به این معنا که در مواقع مشابه این فعل قابلیت تکرار دارد. یعنی درست است که این فعل یکبار انجام شده است، اما بازگوکننده یک روش و سبک رفتار است.

 پس این معنای «سنت» گاه ناظر به آن عملی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم به صورت مستمر و مکرر مرتکب آن می شده اند مثلاً هر روز با کودکان روبرو می‌شدند و هر روز سلام می‌کردند تا به عنوان یک سبک رفتار و سنت نهادینه شود. اما گاهی ناظر به عملی است که شاید تنها یکبار در عمر شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله اتفاق افتاده است، ولی این عمل، از یک فرهنگی پیروی می‌کند، و آن فرهنگ مبین این نکته است که اگر شرایط مشابه ده بار دیگر هم تکرار می‌شد، همین شیوه رفتار از ایشان صادر می گشت. بنابر این، مفهوم حاصل از آن هم به «سنت»تبدیل می‌شود. پس سنت الان از دو زاویه دیده می‌شد. یک آن کاری که پیامبر اکرم خودشان مستمراً انجام می‌دادند و دوم اینکه ما عمل پیامبر را یکبار بیشتر نداریم.

 همان طور که امام سجاد علیه السلام راجع به شیوه ی أمیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ جمل فرمودند:

 الْحُسَیْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِیُّ، عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنِ الْوَشَّاءِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ، قَالَ: قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَیْهِمَا: إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام سَارَ فِی أَهْلِ الْقِبْلَةِ بِخِلَافِ سِیرَةِ رَسُولِ اللّٰهِ صلى الله علیه و آله فِی أَهْلِ الشِّرْکِ. قَالَ: فَغَضِبَ، ثُمَّ جَلَسَ، ثُمَّ قَالَ: «سَارَ- وَاللّٰهِ- فِیهِمْ بِسِیرَةِ رَسُولِ اللّٰهِ صلى الله علیه و آله یَوْمَ الْفَتْحِ إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَتَبَ إِلىٰ مَالِکٍ- وَهُوَ عَلىٰ مُقَدِّمَتِهِ یَوْمَ الْبَصْرَةِ- بِأَنْ لَایَطْعُنَ فِی غَیْرِ مُقْبِلٍ، وَلَا یَقْتُلَ مُدْبِراً، وَلَا یُجِیزَ عَلىٰ جَرِیحٍ، وَمَنْ أَغْلَقَ بَابَهُ فَهُوَ آمِنٌ، فَأَخَذَ الْکِتَابَ، فَوَضَعَهُ بَیْنَ یَدَیْهِ عَلَى الْقَرَبُوسِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَقْرَأَهُ ، ثُمَّ قَالَ : اقْتُلُوا، فَقَتَلَهُمْ حَتّىٰ أَدْخَلَهُمْ سِکَکَ الْبَصْرَةِ، ثُمَّ فَتَحَ الْکِتَابَ ، فَقَرَأَهُ ، ثُمَّ أَمَرَ مُنَادِیاً، فَنَادىٰ بِمَا فِی الْکِتَابِ»69

 در مورد امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز این را داریم، که ایشان وقتی ظهور می‌کنند به کدام سنت عمل می‌کنند؟ سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم یا سنت أمیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ نهروان. همه ی این ها با فرض این است که ما توجه به این نکته داشته باشیم که این رفتارها تنها یکبار اتفاق افتاده است اما بر آن اصطلاح «سنت» اطلاق شده است.

فصل سوم

روایت؛ در لغت به معنای حمل است، چنان که گویند: «رَوَى الْبَعِیرُ الْمَاءَ»؛ شتر آب را حمل کرد. و به شخص سیراب بخاطر آشامیدن آب «ریّان» می‌گویند.77 همچنین به معنای داستان، قصه و نمایش نامه نیز آمده است.78 و به روز هشتم ذی الحجّة بدین جهت که حاجیان برای عزیمت به عرفات آب حمل می‌کنند، یوم الترویّة گفته شده است.79
در اصطلاح علم حدیث‌شناسی روایت مترادف با معنای حدیث می‌باشد. و همان حوزه معنایی حدیث درباره روایت نیز جاری است، هر چند که اصطلاح روایت کاربرد کمتری نسبت به حدیث دارد. و به حدیث از آن جهت روایت گفته شده است که گفتار، فعل یا تقریر معصوم را نقل یا حمل می‌کند. راوی حدیث نیز در حقیقت حامل حدیث است80
و حدیث در اصطلاح علمای شیعه عبارت است از: «کلامی که حکایت کند از گفتار یا کردار یا تأیید و امضای پیامبر(ص) یا یکی از امامان معصوم(ع)».81 اما حدیث در اصطلاح اهل سنت، عبارت است از: «کلامی که به پیامبر اکرم(ص) یا یکی از صحابه یا تابعین منتهی می‌شود. و به خاطر تشخیص و جدا کردن هر دو قسم از یکدیگر گاهی به کلامی که به صحابه و تابعین منتهی می‌شود اثر می‌گویند»82
سنت در لغت به معنای راه و روش و طریقه است، و در اصطلاح عام، به معنای راه و روش پیامبر(ص) در گفتار و رفتار و تأیید دیگران می باشد83.
اما سنت در اصطلاح علم حدیث شناسی بر گفتار و رفتار و تأیید معصوم(ع) پیامبر(ص) و امامان(ع)- اطلاق می شود84

خبر

ابن فارس گوید: «خبر دو ریشه دارد و اصل و ریشه آن به معنای علم است و بر سستی و نرمی هم دلالت می کند. و در اسمای خداوند، خبیر به معنای عالم به همه چیز است85»

همچنین  تاج العروس می نویسد: «خبر در عرف و لغت چیزی است که از دیگری نقل شود و زبان دانان عرب احتمال ذاتی صدق و کذب داشتن را بر آن افزوده اند و محدثان آن را به معنای حدیث به کار برده اند.86

 

بعضی از لغویون خبر را به معنای  عرفان و شناخت  شیء گرفته اند. راغب گوید: «خبر عبارت از علم به اشیاء است...و بعضی گفته اند خبر شناخت باطن امر است.87» همچنین در کتاب النهایة آمده است «زمانی گفته می شود چیزی را شناختم که انسان حقیقت آن را بشناسد.88»

باتوجه به عبارات علمای لغت، اصل خبر به معنای علم و آگاهی است و همچنین مرادف با عرفان و شناخت شیء استعمال شده است، به همین خاطر ابوهلال عسکری درباره فرق بین علم و خبر گوید: « خبر معنایی زائد بر علم دارد و آن این است که خبر علم به کنه و حقایق معلومات است ...؛ مثل قول شما وقتی که حقیقت چیزی را درک می کنی، گویی از حقیقت آن چیز آگاه شدم89

خبر در اصطلاح به معانی ذیل آمده است:

1.خبر اعم از حدیث

حدیث اخص از خبر است؛ یعنی حدیث مخصوص چیزی است که از معصوم صادر شده باشد؛ ولی خبر عام است؛ هم شامل قول معصوم می شود و هم غیر معصوم90. سیوطی نیز همین معنا را بیان کرده است91

2.مرادف با حدیث

برخی معتقدند که خبر مرادف با حدیث است. محدث قمی در سفینة البحار از ابن حجر در شرح او بر (نخبة الفکر فی مصطلح الاثر) نقل می کند که علمای حدیث خبر را مترادف حدیث می دانند92همچنین شهید ثانی در این زمینه گوید: «خبر مرادف حدیث است اعم از این که پیامبر و امام و صحابی و تابعی و یا غیر از اینها از علماء و دیگران باشد. و به این معنا است فعل و تقریر آنها. و این مشهورتر در استعمال و موافق تر با معنای لغت است.93

3.متباینان

برخی از محدثین بین حدیث و خبر نسبت تباین قائل اند. محدث قمی این قول را به عنوان «قیل»از ابن حجر در شرح او بر (نخبة الفکر فی مصطلح الاثر) نقل می کند « ...گفته شده است حدیث چیزی است که از پیامبر رسیده باشد و خبر چیزی است که از غیر پیامبر رسیده باشد؛ لذا به کسی که مشغول به تاریخ و مانند آن است اخباری گفته می شود و به کسی که مشغول به سنت است محدث می گویند94» علامه مامقانی نیز با اندکی اختلاف همین قول را اختیار کرده است.95

قول حق:

ظاهرا دیدگاه دوم (ترادف حدیث با خبر)صحیح تر به نظر می رسد؛ زیرا در عرف محدثان این دو به جای هم استعمال می شوند، همان طور که صبحی صالح در کتاب خود گوید:

«حدیث و سنت مرداف یگدیگر هستند که می توان هر کدام را به جای دیگری به کار برد.96

و همچنین شهید ثانی در رعایه فرمود حدیث و خبر با هم مرادف اند و در ادامه بیان داشت: «و هذا هو الاشهر فی الاستعمال و اوفق لمعناه اللغوی.97

 روایت

روایت در لغت به معنای نقل و انتقال است چنان که به انسان یا حیوانی که آب حمل می کند «روایه» گفته می شود و به روز هشتم ذی الحجه که حاجیان برای رفتن به عرفات آب با خود می برند، «یوم الترویه» اطلاق می گردد. ابن منظور گوید: «روایت شتر یا قاطر یا حماری است که با آن آب حمل می شود و نیز به کسی که آب با خود حمل می کند روایت گفته می شود...و به روز هشتم ذی الحجه، روز ترویه گفته می شود؛ زیرا حجاج برای رفتن به عرفات آب با خود می برند.98» و در اصطلاح خبری است که به پیامبر و امام منتهی شود؛ خواه به شکل تواتر یا مستفیض و یا خبر واحد باشد99

بنابراین نتیجه می گیریم که روایت از ماده «روی» و به معنای سیراب شدن است و روایه شتر آبکشی است که برای انتقال آب مورد استفاده قرار می گیرد و سپس این لفظ بر مطلق جابجایی و انتقال اطلاق شده و بعد در نقل گفتار استعمال شده است.

 

 

اثر

یکی دیگر از اصطلاحات حدیثی «اثر» است که در لغت به معنای بر جای مانده از هر چیزی است100 و در قرآن کریم نیز به این معنا آمده است، همان طور که می فرماید «آنچه را از پیش فرستاده اند با آثار آنها درج می کنیم.101» همچنین به معنای «روایت نمودن» نیز آمده است102. و در اصطلاح به معانی ذیل است:

1. اعم از حدیث و خبر

در اصطلاح گروهی از محدثین شیعه، اثر اعم از حدیث و خبر دانسته شده و شامل کلام غیر معصوم نیز شده است.

علامه مامقانی معتقد است که «اثر» اعم از خبر و حدیث است و هر دو تای آنها را در بر می گیرد.103شهید ثانی نیز گوید: «اثر اعم از خبر و حدیث است و به هر دو تای آنها اثر گفته می شود.104» سپس می فرماید: «این قول بهتر است.105»

2. مرادف حدیث و خبر

بعضی از علمای اهل سنت اثر را مرداف حدیث و خبر دانسته اند، صبحی صالح در این زمینه گوید: «اثر مرادف با خبر و سنت و حدیث است...106»

3. مباین با حدیث

بعضی از صاحب نظران اثر را مباین حدیث دانسته اند و گویند «حدیث» آن است که از پیامبر رسیده باشد و «اثر» آن است که از صحابه و دیگران رسیده باشد. قاسمی در قواعد التحدیث گوید: «اثر، منقول از صحابه را گویند که اطلاق آن بر کلام پیامبر نیز صحیح است107»

صبحی صالح در نقد این دیدگاه گوید: «هیچ دلیل توجیه کننده ای نداریم که اثر را ویژه منقول از صحابه و تابعین بدانیم.108»

همچنین به گفتار صحابه علاوه بر «اثر» اصطلاحات «روایت» و حدیث» نیز اطلاق شده است109.

سیوطی اثر را مرادف حدیث می داند و گوید: «به اثر حدیث گفته می شود که به معنای روایت کردن است، و به محدث چون اثر را بیان می کند، اثری اطلاق می شود110»

قول مختار

ظاهرا قول اول؛ یعنی (اعم بودن اثر از حدیث و خبر) صحیح به نظر می رسد، چناچه شهید ثانی به آن اشاره  کرده و آن را معروف در میان علمای حدیث دانسته است111.

فصل چهارم : روابط معانی مشابه

رابطه سنت و حدیث                                                                                           مراد از سنت همان قول و فعل و تقریر معصوم است (منتهی به قول اهل سنت و بعضی از بزرگان در غیر عادیات) که مشتق از سنن (بفتح سین و نون) بمعنی طریقه پسندیده باشد.
در قرآن مجید آمد فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّـهِ تَبْدِیلاً یعنی تو ای رسول گرامی در سنت خداوندی تبدیلی نمی‌بینی.یا آیه شریفه : سنه من ارسلنا قبلک من رسلنا  .ولی گاهی با قرینه در امور ناشایست نیز استعمال شده مانند من سن فی الاسلام سنه سیئه کان علیه وزر، من عمل بها.
بنابر این سنت در مقابل کتاب، بآنچه طریقه معصوم و منتسب بوی است اصطلاح شده مانند: من رغب عن سنتی فلیس منی، چنانکه در فقه بیشتر همین معنی یا در مقابل بدعت آمده مانند : اصطلاح طلاق سنی و بدعی.گاهی هم در مقابل فریضه و بمعنی مستحب آمده مثلا گفته می شودقنوت در نماز سنت است.ولی می شود نتیجه گرفت که سنت بمعنی اعم از واجب و مستحب همان نفس فعل و قول و تقریر معصوم است که در مقابل کتاب استعمال می شود و بمعنی اخص، مرادف مستحب و قسیم بقیه احکام تکلیفی (وجوب و حرمت و کراهت و اباحه) اطلاق شده و الفاظ حاکی از آنرا (خبر) و (حدیث) و (روایت) و غیره نامند.ولی در علم الحدیث اطلاق سنت بیشتر بهمان معنی اعم است.لذا اسم پاره ای از کتب مهم اهل تسنن، (سنن) گذارده شده.چون (سنن نسائی) (سنن ابن ماجه) و (سنن بیهقی) و غیر هم.

 

رابطه روایت و حدیث

 روایت را بمعنی حدیث گفته اند.در مجمع البحرین فرمودهروایت در اصطلاح خبر ی است که بطریق نقل بمعصوم ختم شود.
اصل روایت از (روی البعیر الماء ای حمله) مشتق است.چون راوی نیز حامل و ناقل حدیث شمرده می شود.
اغلب معانی دیگر که از برای ماده (روی) نقل شده است بهمین مناسبت است مانند (ریان) که بمعنی سیراب آمده چون قهرا شخص در اینحال حامل مقداری آب است.همچنین (یوم الترویه) که هشتم ذیحجه است بمناسبت تهیه و حمل حاجیان، آب مصرفی خود را در عرفات می باشد.و کلام حضرت امیر (ع) در خطبه شقشقیه (فطفقت ارتای بین ان اصول بید جذاء) ای تفکرت فی الامر فوجدت الصبر اولی (شرح نهج عبده) . که بمعنی (فجعلت افکر) است از همین ماده اخذ شده که (ارتائی) بمعنی (احمل الفکره) آمده، و هکذا (عین ریه) و (سحاب روی) ای کثیر الماء.البته متعلق فعل (روی) باید چیز صافی و روان باشد.لذا در حمل آب و فکر و کلام استعمال شده و شاید بهمین مناسبت آخر شعر را (روی) گویند زیرا حامل شعریت و نظم سخن همان (روی) است.و در عین حال روانی و صافی نظم به آن صورت می گیرد.

رابطه حدیث و اثر

جوهری در صحاح اللغه فرموده (اثرت الحدیث اذا ذکرته غیرک.و منه قیل حدیث مأثور ای ینقله خلف عن سلف) و در قاموس آمده الاثر: نقل الحدیث و روایته.در المنجد و مجمع البحرین نیز همین معنی را یاد نموده.شیخ بهائی در وجیزه فرمودهاثر مرادف با حدیث است و بعضی اعم از حدیث دانسته اند و جمعی اثر را به آنچه از صحابه نقل شود اختصاص داده اند.
ولی معنی اصطلاحی و لغوی اثر یکی است.زیرا اثر چنان که از موارد استعمال آن معلوم می شود بمعنی بقیه و بازمانده شیئی است.در مجمع البحرین فرموده: قوله تعالی: قالوا تالله لقد آثرک الله علینا 112برادران یوسف بوی گفتند، بخدا سوگند پدرمان ترا بر ما مقدم می‌دارد. ای فضلک من قولهم: له علیه اثره ای فضل.
ایضا قوله تعالی، ایتونی بکتاب من قبل هذا او اثاره من علم  .یعنی ای رسول ما بمشرکان بگو آیا از کتابهای پیشینیان دلیلی بر خدائی بتها دارید یا اثر و نشانی بر عقیده خویش دارید؟ ای بقیه.ایضا قوله تعالی:
انا نحن نحیی الموتی و نکتب ما قدموا و آثارهم ای ما سنوه بعدهم. (ما مردگان را زنده نموده و آنچه را کرده و یا از خود سنت گذارده اند در نامه عملشان می نویسیم
و در معنی (اثر) بضم همزه فرموده اثر ی که بعد از شیئی باقی می ماند.و اثر دار بمعنی بقیه آنست.در قاموس فرموده: الاثر محرکه: بقیه الشی ء.در حدیث آمده: من سره ان یبسط الله فی رزقه و ینشاء فی اثره فلیصل رحمه هر کس که می‌خواهد خداوند روزیش را فراخ و نامش را باقی گذارد صله رحم کند. .که در اینجا اثر بمعنی اجل آمده.زیرا اجل در عقب عمر آدمی می آید و از همین معنی است (مأثره) بضم ثاء بمعنی مکرمت چون پس از آدمی می ماند و از او بازگو می شود.
بنابر این اثر در استعمال روات بتناسب حکم موضوع همان بقایای اقوال و افعال منقوله از پیغمبر و سلف صالح است و چنانکه دیدیم با معنی لغوی مغایرت ندارد.

 

نقدی دیگر بر اندیشه های التقاطیم !!!

نقدی دیگر بر اندیشه های التقاطیم !

هیچ فکری و هیچ حرفی در دنیا ارزش جنگیدن نداره نداشته نخواهدم داشت


هاتف  رو  از فیلم  به خاطر پونه می شناسمش کارگردان خوبیه  # اسم فیلمم خیلی مناسبه به نظرم هرچی هاتف میخواست تو فیلم بگه تو اسم داستانش  میگه درچندی که حتی اگر از خود منم بپرسن که خب اخرش چی  هاتف چی رو میخواست بگه نتونسته باشم بفهم واین بزرگترین نقد من به کوچه بی نامه که اخر فیلم مخاطب میگه خب که چی بخندم یا گریه کنم؟!                                                                                                                                                                                                                                         به نظرم تقابل باران با مادرش قابل توجه باران نماد دخترای امروزیه یه دختر سرکش جسور اصلا همه چی حول حوش خودش میچرخه یه جورای راویه انگار ما داریم همه چیو از نگاه باران نگاه میکنیم هم جدیه  شوخی میکنه یه جا دعوا میکنه یه جا گریه یه جاهم رسما اعلام میکنه که گه خوردم!                                                                                                                                                              اما  مادرش فرشته صدر عرفانی از پس نقشش خوب بر میاد گاها سنتی بودنش زجر اور میشه  اما همین دختر جسور عاشق پسری  (بابک) شده که 18 سال ازش بزرگتره اونم با زنو بچه اما  بازم از دوتا خواهراش بهتره هاتف این رابطه خواهری رو خوب از آب دراورده بعضی جاها این تشویشی که عمدتا دنبالشه خوب نشونش میده از حال هوای خونه و شغل حاج مهدی و مجد گفتن باران تابلوه که اینا پایین شهرین فروغ خیلی حال بهم زنه مخصوصا این که اخر داستان تو گره گشای میفهمیم در واقع فروغ زن حاج مهدیه  اصلا نکته اصلیم همینه به نظر من باران قهرمان داستانه مثلا جای که باران  با مادرش(فرشته صدرعرفایی) درباره ی عشق صحبت می کند، مادر از معشوقه اش در جوانی حرفی نمیزنه  و حرف هایی رو هم  پنهان می کنه اما باران با خبر از موضوعات است و آن هارو  را برای مادرش میگه تا دیوار بینشون  را بردارد بعدش به حلقه ی مادرش اشاره می کند و میگه  که حلقه بسیار در انگشتش تنگ شده اینجا نشانه هایی                                                                            مانند : معشوقه ی مادر، عشق پنهان و حلقه ی تنگ در انگشت بی ارتباط نیست، آدم ناخودآگاه به یاد شعر حلقه ی فروغ می افتد.

ای کاش اصل جریان رو از زبون حاج مهدی نمیشنیدیم یواش یواش خود بینده میفهمید تا حداقل فیلم یکم تلخ بشه به نظرم نقش های مثل جفت خواهرا شوهر خواهر مف خور این پسره که گم میشه همشون اضافن!

نکته پایانی : بابک خیلی لج دراره یکی نیست بهش بگه اخه لامصب واس چی انقدر الکی هستی بعدش یهو میری اصن خیلی مزاحمه!